کارگران؛ ظرفیت اجتماعی بزرگ در سایه چالشهای معیشتی و شغلی
کارگر را معمولاً در قاب «هزینه» یا «دستمزد» میبینیم؛ انگار یک عدد در ستون حسابداری است. اما واقعیت این بوده که کارگر، یکی از بزرگترین ظرفیتهای اجتماعی هر جامعه است. ظرفیتی که اگر درست دیده و حمایت شود، هم موتور تولید و رفاه میشود و هم ستون ثبات اجتماعی، هم مدرسه اخلاق حرفهای و مهارت، هم سرمایهای برای همبستگی ملی. به همین دلیل، سخن گفتن از کارگران فقط سخن گفتن از «مشکلات صنفی» نیست؛ سخن گفتن از «توان جامعه برای ایستادن روی پای خودش» است.
نخستین ظرفیت اجتماعی کارگران، ظرفیت «سازندگی روزمره» است؛ جامعه فقط با ایدهها ساخته نمیشود، با تکرار دقیق و مسئولانه کارهای کوچک و بزرگ ساخته میشود. از کارگاههای تولیدی و پروژههای عمرانی تا خدمات شهری، حملونقل، کشاورزی، انرژی، معدن، صنایع غذایی و سلامت. آنچه شهر را قابل زندگی میکند، بیش از هر چیز حاصل کار کسانی است که صبح را زودتر از بقیه آغاز میکنند و شب را دیرتر تمام. در این معنا، کارگر عامل بقا و پیشرفت است و سرمایه اجتماعیای تولید میکند که شاید در آمارهای رسمی، کمتر دیده شود؛ حس اطمینان از اینکه زندگی جاری است و سیستم از حرکت نمیایستد.
دومین ظرفیت، ظرفیت انضباط اجتماعی است. فرهنگ کار یعنی فرهنگ تعهد، نظم، زمانشناسی، مسئولیتپذیری و احترام به استاندارد. بسیاری از فضیلتهایی که جامعه برای رشد به آنها نیاز دارد، در محیط کار تمرین میشود؛ اینکه وعده را عملی کنی، کیفیت را حفظ کنی، گروه را تنها نگذاری و در شرایط سخت هم مسیر را ادامه بدهی، بخشی از الگوی شغلی جامعه کارگری است. کارگران در عمل، معلمان خاموش این اخلاق هستند، همان اخلاقی که اگر به سطح عمومی جامعه منتقل شود، هزینههای اجتماعی و اقتصادی را کاهش میدهد و اعتماد عمومی را بالا میبرد.
سومین ظرفیت، ظرفیت مهارت و یادگیری تجربی است. کارگران در خط مقدم مهارت هستند؛ مهارتهایی که با کتاب بهدست نمیآید و در دانشگاه هم همیشه انتقال نمییابد. مهارتهای عملی، فنی، ایمنی، مدیریت زمان، هماهنگی گروهی و حل مسئله در شرایط واقعی، گنجینههایی هستند که فعالان این عرصه با هزینه کردن عمر بهدست میآورند. بسیاری از صنایع و خدمات بر شانه همین دانش عملی ایستادهاند؛ وقتی جامعه به کارگر به چشم نیروی قابل ارتقا نگاه کند، درواقع بر موتور «پیشرفت مبتنی بر مهارت» سرمایهگذاری کرده، پیشرفتی که هم پایداری بیشتری دارد و هم توزیعشدهتر است.
چهارمین ظرفیت، ظرفیت «همبستگی» است؛ شبکههای کارگری معمولاً شبکههای واقعیاند و نه صرفاً شبکههای مجازی. همکار، هممحلهای، همصنفی و رفاقتهای ناشی از، نوعی پیوند اجتماعی میسازند که میتوانند به سرمایهای برای تابآوری تبدیل شوند. در بحرانها از رکود اقتصادی تا حوادث و کمبودها، همین پیوندها است که کمک میکند زندگی از هم نپاشد. اگر سیاستگذاری اجتماعی این ظرفیت را به رسمیت بشناسد، میتواند هم از تنشهای اجتماعی پیشگیری کند و هم مشارکت اجتماعی را افزایش دهد.
در همین نقطه از این نوشتار خوب است به اصل موضوع زندگی کارگری بپردازیم؛ وقتی این ظرفیت بزرگ زیر فشارهای معیشتی و کاری فرسوده میشود، جامعه فقط یک طبقه شغلی را از دست نمیدهد، بخشی از توان تولید، اعتماد و امید خود را از دست میدهد.
در سطح معیشتی، مهمترین چالش شکاف میان درآمد و هزینههای زندگی است. این شکاف، فقط به معنای کاهش رفاه نیست، به معنای کاهش کیفیت تغذیه، درمان، آموزش فرزندان و حتی کاهش قدرت برنامهریزی برای آینده است. وقتی خانوار کارگری مجبور است ماه را با اضطراب مالی جلو ببرد، ذهن و روانش مدام در حالت «بقا» میماند و در حالت بقا، فرصت رشد، یادگیری و ارتقای مهارت کم میشود. این چرخه اگر شکسته نشود، به بازتولید «فقرِ شاغل» میانجامد؛ یعنی فرد کار میکند، اما همچنان احساس امنیت اقتصادی ندارد.
در کنار این، «بیثباتی شغلی»، یکی از فشارهای جدی است. قراردادهای کوتاهمدت، نگرانی از تعدیل نیرو یا ابهام در آینده کارخانه و پروژه، امنیت روانی را فرسایش میدهد. بیثباتی شغلی فقط یک مسئله اقتصادی نیست، مسئله هویت هم هست. بسیاری از کارگران شأن و هویت خود را از کار میگیرند؛ وقتی کار ناپایدار باش، احساس ارزشمندی و کنترل بر زندگی آسیب میبیند و این مهم، پیامدهای خانوادگی و اجتماعی هم دارد.
چالش مهم دیگر، ایمنی و سلامت شغلی است؛ در برخی حوزهها خطر کار بالا است؛ همچون حوزه معدن، ساختمان، حملونقل، صنایع سنگین و حتی برخی کارگاههای کوچک. اگر استانداردهای ایمنی، آموزش مستمر، تجهیزات حفاظتی و نظارت جدی نباشد، هزینهاش را بدن و جانِ کارگر میپردازد. اینجا موضوع فقط حادثه نیست، بلکه فرسایش تدریجی هم درد دائمی این قشر است؛ آسیبهای اسکلتی-عضلانی، مشکلات تنفسی، فشارهای عصبی و فرسودگی ناشی از شیفتهای طولانی، تهدیدکننده سلامت کارگران خواهد بود. جامعهای که به سلامت کارگرش بیتوجه باشد، درواقع هزینه درمان و ناتوانی را به آینده منتقل میکند.
از سوی دیگر، «عدالت مزدی و شفافیت پرداخت» نیز محل چالش است. تفاوت میان دستمزد و سطح مهارت و یا تأخیر در پرداخت، مزایای نامنظم، قراردادهای سفیدامضا یا رابطه کارگری کارفرمایی که به مویی بند است و کارفرما به خود اجازه میدهد زیر تمام توافقات بزند! حس بیعدالتی ایجاد میکند. بیعدالتی مزدی خطرناک است؛ چون مستقیم به سرمایه اجتماعی ضربه میزند. وقتی فرد احساس کند زحمتش دیده نمیشود، انگیزه و کیفیت کار اُفت میکند و رابطه کارگر-کارفرما از همکاری به تقابل نزدیک میشود. درحالی که با سازوکارهای شفاف، نظام رتبهبندی مهارت و پرداخت متناسب، میتوان این فاصله را کاهش داد.
مسئله بعدی، «مسیر ارتقا و آموزش» است. بسیاری از کارگران فرصت روشن و ساختاریافتهای برای رشد مهارتی و ارتقای شغلی ندارند؛ اگر آموزشهای ضمن خدمت، اعتبارسنجی مهارت و امکان تبدیل مهارت به ارتقای واقعی وجود نداشته باشد، سرمایه انسانی درجا میزند. این درجا زدن، برای کارگر یعنی سقف کوتاه امید و برای اقتصاد، یعنی کاهش بهرهوری و نوآوری و برای جامعه، یعنی کُند شدن حرکت رو به جلو.
در کنار همه اینها، نباید از کرامت اجتماعی غافل شد؛ گاهی مشکل اصلی، فقط پول یا قرارداد نیست، دیده نشدن است. ادبیات عمومی، رسانهها و حتی رفتارهای روزمره میتواند کارگر را نامرئی کند؛ درحالی که احترام اجتماعی یکی از منابع مهم انگیزه و سلامت روان است. وقتی کارگر احساس کند شأنش حفظ میشود، مشارکتپذیرتر و امیدوارتر است و درنتیجه، کیفیت کاری و اجتماعی بالاتری هم ارائه میدهد.
پس اگر بخواهیم به کارگران بهعنوان یک ظرفیت اجتماعی نگاه کنیم، باید همزمان دو کار انجام دهیم؛ اول، روایت را اصلاح کنیم کارگر را از حاشیه به متن ببریم و او را عامل پیشرفت بدانیم. دوم، سیاستها و سازوکارها را اصلاح کنیم؛ از دستمزد و ثبات شغلی تا ایمنی، آموزش و کرامت.
جامعهای که کارگرش را تقویت میکند، درواقع ستونهای تولید، عدالت و امنیت اجتماعی خود را تقویت کرده است و این تقویت نه با شعارهای کوتاه، بلکه با تصمیمهای دقیق، پایدار و انسانمحور ممکن میشود؛ تصمیمهایی که نشان دهد جامعه میداند چه سرمایه بزرگی در دست دارد.