شناسه خبر:21280
1399/2/20 23:57:34
دررثای شهید سرافراز، سردار حاج‌ میرزامحمد سلگی

حاج‌ میرزا شهيدي كه شاهدانه زندگي كرد

سپهرغرب، گروه اندیشه: هنوز خون پاک حاج قاسم سلیمانی از جوشش نیفتاده است و صدای نافذ او هنوز در گوشم با همان سوزوگداز برآمده از سینه‌ای سوخته، از دوری یاران شهیدش طنین‌انداز است که می‌فرمود: شرط شهید شدن، شهید بودن است و این، همان رمزی است که راز آن در اطاعت نهفته است و این متبلور در آن گنجینه آسمانی است، که با اخلاص سید شهیدان اهل قلم، به قلم و تصویر کشیده شد. که می‌فرمود: بسیجی، دلباخته حق و اهل ولایت است و حتی به خود اجازه نمی‌دهد، به‌جز آنچه ولی امر می‌خواهد، آرزویی داشته باشد.

در ژرفای این تعابیر بلند و ملکوتی، در حال غوطه خوردن هستم، که قلبم مرا به سمت کتاب تحسین شده توسط حضرت آقا، یعنی «آب هرگز نمی‌میرد.» می‌برد. نمی‌دانم چه شد که خدای تعالی، توفیق مطالعه دوباره کتاب را نصیبم کرد. آن هم مطالعه‌ای به‌سان تشنه‌ای، که جرعه‌جرعه از این صهبای ناب می‌نوشد و جان دوباره می‌گیرد. اما نمی‌دانستم نفس گرم راوی آن، در همان ایامی که مشغول مطالعه کتاب هستم، به‌شماره می‌افتد و عجب روزگار غریبی است. همین چندوقت پیش بود که در حسینیه حضرت امام(ره) و مراسم چهلم حاج قاسم، او را دیدم و شانه‌های چون کوه او را در آغوش گرفتم و گونه‌های پرمهرش را بوسیدم. همانجا بود که فرمود: قرار بود، هرموقع همدان آمدی، بیایی خانه ما و من شرمنده از فرصتی که دست نداده بود و بهتر بگویم، توفیقی که یار نبود، لاجرم وعده را به نوروز انداختم. اما امان از سرنوشت.... البته نوروز مهمان حاجی بودم، اما نه در منزل او، بلکه در گلستان خاطرات او. این روزها با خودم در سنت الهی فکر می‌کنم که فرمود: « ما اجر محسنان را ضایع نمی‌کنیم.» و می‌بینم؛ تحقق این وعده را در زندگی حاج ‌میرزا. او که تمام سال‌های دفاع مقدس را در مجاهدت به سر برد و حتی پهلوی دریده شده و سینه خسته از شیمیایی دشمن و پاهای قطع شده‌اش هم نتوانست، او را با عهدی که با حضرت ابالفضل علیه‌السلام بسته بود، از یاری امامش ذره‌ای غافل کند. به‌راستی که سردار! تو حجت خدا شدی. هم برای گذشتگان، و هم برای آیندگان. روزی خواهد آمد، که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها شما و امثال شما را به همه نشان می‌دهند و می‌فرمایند: اینان کسانی بودند که در سخت‌ترین شرایط و حساس‌ترین لحظات، دست از یاری فرزندان من بر نداشتند. خوش‌به‌حال سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه که در آخرالزمان، چنین سربازانی دارد. خوش‌به‌حال حضرت صاحب‌الامر(عج) که چنین یاورانی دارد. خوش‌به‌حال خمینی کبیر، که چنین سردارانی دارد. خوش‌به‌حال خامنه‌ای عزیز که چنین مجاهدان عاشقی دارد. خوش‌به‌حال ما، که چون او را داریم. به‌حق که او، شاگرد ممتاز مدرسه بصیرت و وفای علمدار رشید کربلا بود که خود، در این مدرسه استاد شد. اگرچه گمنامی را پیشه کرده بود و کمترینی چون من و خیلی‌های دیگر، از نسل سومی‌ها و حتی نسل دومی‌ها، او را نمی شناختند. در حالیکه او اگر در هر کشور دیگری بود، مجسمه اش را بر سردر هر خانه، به نشانه غیرت و شجاعت و فداکاری نصب می‌کردند و فرزندانشان را به سبک تربیتی او، بزرگ می‌کردند. اما او نخواست که فضایلش فاش شود و خود را کتمان کرد و این گنجینه و گوهر ناب، به امانت ماند و خدای تعالی او را ذخیره کرد، تا رشادت‌های او و رفقای شهیدش را فاش کند و با امضای ولی خود، سرانجام او را به لقای خود برساند. سردار گمنام والفجر8 و کربلای 5 و مرصاد و سال‌های خون و حماسه، سالیان سال در بین ما گمنامانه و بی‌ادعا زندگی کرد. تا اینکه سرانجام، شخصیت خوش‌ذوق و گوهرشناسی همچون؛ سردارحمید حسام، او را کشف کرد و با هنرمندی به یاد ماندنی، او را به عالم شناساند و کار تا آنجا پیش رفت، که مولا و مقتدای حکیم و فرازنه ما، که عالمی آرزوی لحظه‌ای دیدار با آن وجود عظیم‌الشان را دارند. اشتیاق علنی خود را به دیدن حاج میرزامحمد سلگی اعلام کردند. به‌راستی، برای یک شیعه چه مقامی بالاتر از اینکه، در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه، نایب بر حق او مشتاق دیدار کسی شود. به یاد روایتگری حاج حسین یکتا افتادم، که می‌گفت: « عملیات کربلای پنج بود. دیدم که یکی از بچه‌ها پلاک خود را کند و در داخل کانال پرورش ماهی انداخت. به او گفتم: چه می‌کنی؟ و او گفت: که من وقتی این آتشبار دشمن را دیدم، مطمئن شدم که دیگر برگشتی نیست و شهید خواهم شد و با خودم گفتم: حالا که شهید می‌شوم، در جلوی دانشگاه و خیابان‌ها، چه تشییع جنازه‌ای برای من می‌گیرند. برای همین با خودم گفتم: باید شهوت شهرت را در خودم بخشکانم و ازاین‌رو پلاک را کندم، تا مطمئن باشم، پیکری به شهر برنمی‌گردد و تشییعی نخواهد بود. اما امروز یک تکه از استخوان مطهر آن شهید چه می‌کند، با قلب‌های میلیون‌ها آزاده. و چه کرد با قلب‌های ما، این حاج میرزامحمد سلگی. و چه کرد تشییع غریبانه او با دل‌های ما. به‌راستی، چه قراری بود بین تو و خدای تعالی و حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که اینچنین عاشقانه و غریبانه پر کشیدی. اما من مطمئنم، فوج‌فوج ملائک، در تشییع پیکر پاک تو حاضر بودند و به وجود مطهرت، تبرک می‌جستند و روح پاک تو در سبد گل‌های بهشتی در دستان دوستان شهیدت، آرام گرفته بود و من برای خودم حسرت می‌خورم، که چرا آنقدر بی‌توفیق بودم، که بار دیگر تو را زیارت نکردم و بر پیکر پاکت، تبرک نجستم. ای سردار من! تو امروز به دوستان شهیدت پیوسته‌ای و در قهقهه مستانه‌تان و از شادی وصل، در نزد پروردگار مهربانتان آرام گرفته‌اید. تو هستی، یکی از آن هزاران لاله گلبرگ سوخته‌ای که فاش کرد، راز این سخن سید شهیدان اهل قلم را، که می‌فرمود: تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند.

سلام برفرزند پرافتخار شیخ علی‌محمد! سلام بر علمدار گردان اباالفضلی سقاها! سلام بر اعرالله جمجمتک! سلام بر کسی که سینه‌اش را برای یاری اسلام، آماج شمشیرها نمود. سلام بر شیر روز و زاهد شب! سلام بر او که پاهای قطع شده و جراحت چندین‌باره و محبت خانواده، نتوانست عهدش را با امامش، سست کند. سلام بر او که سال‌هاست شهید شده، اما به اذن‌الله، چشمان غبارگرفته ما، سعادت دیدنش را داشت. سلام بر او که هم پاسدار بود، هم جانباز و هم پیغام‌رسان کربلای خمینی. سلام بر «آبی که هرگز نمی میرد.» سلام بر اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا، و سلام بر کسی که امام آزادگان جهان، مشتاق زیارت اوست. سلام بر سردار رشید اسلام! شهید حاج میرزامحمد سلگی و همسر رشید، صبور و زینبی او و فرزندان استوارش.

سلام بر او روزی که متولد شد و روزی که به شهادت رسید و روزی که سربلند محشور خواهد شد.

ای شقایق‌های آتش گرفته! دل خونین ما، شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا آن روز نیز خواهد رسید، که بلبلی دیگر، در وصف ما سرود شهادت بسراید...نسأل‌الله‌منازل‌الشهدا.

یکی از ارادتمندان سردار رشید اسلام 

حاج میرزامحمد سلگی ـ محمدرئوف نباتی

شناسه خبر 21280