شناسه خبر:69184
1402/2/28 08:35:30

سپهرغرب، گروه اندیشه: دنیا را سه‌طلاقه کرده بود. چیزی از مال دنیا نداشت. به تعبیری کمپانی فقر بود. فقر الی الله... می‌فرمود: «وای بر ما اگر معنویت و روحانیت را مقدمه و وسیله رسیدن به مادیات و فانیات قرار دهیم.»

«کرشمه ماه» عنوان کتابی با موضوع سیره و سبک زندگی آیت‌الله محمدتقی بهجت به قلم محمدعلی عباسی اقدم است که در آستانه سالگرد رحلت این عالم عالیقدر چاپ و منتشر شده است. به بهانه چهاردهمین سالگرد جانسوز آیت‌الله بهجت، 14 روایت از سیره و سلوک این مرد ماه را انتخاب کرده‌ایم، که در ادامه می‌خوانیم:
 روایت اول/ معجزه‌اش نماز بود
شاه بیت دیوان زندگی‌اش «نماز» بود. انگار آفریده شده بود که «نماز» عاشقانه بخواند و تفسیری عارفانه از «نماز» ارائه کند. با «نماز» نفس می‌کشید. نماز نمی‌خواند، «نفس» می‌کشید. «نماز» شیرینی زندگی‌اش بود. پیامبری بود که با «نماز» معجزه می‌کرد. با «نماز» شفا می‌داد. با «نماز» دل‌ها را می‌ربود و راه و رسم بندگی را نشان می‌داد. با نمازش آرامش می‌بخشید و دل‌های دردمند را تسکین می‌داد.
 روایت دوم/ سلام از ناحیه اوست
تعبیر و توصیف زیبایی از «نماز» داشت. می‌فرمود: «نماز به منزله کعبه و تکبیره الاحرام، پشت سر انداختن همه چیز غیر خدا و داخل شدن در حرم الهی است و قیام به منزله صحبت دو دوست و رکوع، خم شدن عبد در مقابل آقاست و سجده، نهایت خضوع و خاک شدن و عدم شدن در مقابل اوست. وقتی که عبد، در آخر نماز از پیشگاه مقدس الهی باز می‌گردد، اولین چیزی را که سوغات می‌آورد، سلام از ناحیه اوست.»
 روایت سوم/ نماز خمری است خوشگوار
موقع نماز، واقعاً «بی‌جان» می‌شد. خیلی نیرو از دست می‌داد. حتی در زمستان، هنگام خواندن نماز، لباس ایشان خیس عرق می‌شد. پنکه دستی گذاشته بودند که موقع اقامه نماز کمتر عرق کند. بعد از نماز چند دقیقه‌ای بی حال بود. کمی می‌نشست تا دو باره «جان» بگیرد. می‌فرمود: «نماز خمری است خوشگوار. لذیذترین لذت‌هاست. در عالم وجود، مانندی ندارد.»«اگر سلاطین عالم می‌دانستند که انسان در حال نماز چه لذت‌هایی می‌برد، هیچگاه دنبال این مسائل مادی نمی‌رفتند.»
 روایت چهارم- تکرار شیرین
«نماز» همه زندگی‌اش بود و دلیل بودنش و لحظه‌های «عروجش»! هیچگاه از خواندن نماز «سیر» نمی‌شد. از «تکرار» نماز لذت می‌برد. می‌فرمود: «در نماز هر دفعه چیزی از آن می‌فهمید که قبل از آن نمی‌فهمیدید وگرنه وقتی انسان یک بار نماز خواند، بقیه نمازها تکرار نماز اول است... هر بار که نماز به جا می‌آوری توجه داشته باش که چیزی به دست آوری و مطالبی را بفهمی که قبلاً نمی‌فهمیدی!» به خاطر همین عشق و علاقه، نمازهای خودش را «دو باره» خوانده بود؛ حتی نمازهای پدر و مادرش را هم. با این حال آخرین فراز از وصیت نامه‌اش عجیب بود: «نماز و روزه‌های عمر تکلیفم را قضا کنید»
 روایت پنجم/ می‌مرد اگر ذکر نمی‌گفت
با ذکر، نفس می‌کشید. زمان را با ذکر شکار می‌کرد. آنقدر که می‌گفتند: «آقای بهجت اگر ذکر نگوید، می‌میرد.» در خانه، بیشتر ذکر «یا الله» و «یا هادی» می‌گفت. گاهی با چشم‌های بسته، ذکر «یا ستار» بر لب می‌راند. در همه حال ذکر می‌گفت. بعد از رکوع و سجود نمازش، اغلب «یا ارحم الراحمین» را زمزمه می‌کرد.پیوسته مشغول استغفار بود. می‌فرمود: «استغفار از جواهرهای همه کوه‌های دنیا و از مروارید همه دریاها قیمتی‌تر است» بعد تاکید می‌کرد: «استغفار، استغفار، استغفار...اگر بدانید در این استغفار چه گنج‌هایی نهفته است. روح را صیقل می‌دهد. راه‌ها باز می‌شود»
 روایت ششم/ کتابی در یک سطر
خیلی کم حرف بود. کوتاه و گزیده حرف می‌زد. موقع حرف زدن انگار کلماتش را می‌شمرد. یعنی به قدر نیاز حرف می‌زد. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. به خاطر همین کلامش به دل می‌نشست. طاقت سخن سرایی نداشت. می‌فرمود: «خدا این توان را به من داده است که کتابی را در یک سطر بگویم.» حرف نمی‌زد. عمل می‌کرد. عالم عامل بود. می‌فرمود: «فرض کنید تمام انسان‌های روی زمین مشغول شنیدن صحبت‌های شما هستند. اگر به حرفی که می‌زنید خود عامل باشید، حرف مؤثر است؛ در غیر این صورت تنها دلخوش باشید که عده‌ای صحبت‌های تو را گوش کرده‌اند و هیچ نتیجه‌ای از آن حاصل نمی‌شود.»
 روایت هفتم/ کوه کتمان
هیچ کدام از مقاماتش را اقرار نکرد؛ حتی هرگز حاضر نشد کوچک‌ترین داشته‌هایش را اقرار کند. چون در اقرارش می‌خواست بگوید «من» و در زندگی او «من» جایی نداشت. در اظهار مقامات علمی و معنوی خود خیلی کتوم بود. آنقدر که آیت‌الله کشمیری به ایشان «کوه کتمان» لقب داد. بسیار نادر اتفاق می‌افتاد طوری رفتار کنند یا چیزی بگویند که شخص مطمئن شود ایشان یک امر خارق‌العاده‌ای را انجام داده و یا علم خارق‌العاده‌ای دارد. به قدری از بیان حالات، مقامات و حتی کرامات خود پرهیز می‌کرد و چیزی نمی‌گفت که به گواهی فرزندش «بیش از نود درصد زوایای زندگی ایشان آن هم به صورت خیلی طبیعی مجهول مانده است» آنقدر که حتی حاضر نمی‌شد درس‌هایشان ثبت و ضبط شود. بابت این کارها ریالی خرج نمی‌کرد. تا آخر عمر خود به این جور چیزها رضایت نداد. «کتمان» و «سکوت» پیشه همیشگی‌اش بود.
 روایت هشتم/ من گدا هستم
با اینکه اهل کشف و شهود بود و صاحب کرامت؛ اما این همه در نظرش بی اهمیت بود. توجه و اعتنایی به اینها نداشت. «تنها موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی می‌کرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیده‌ام. این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان می‌شد. طوری که با ناراحتی می‌گفتند: «[مگر] من چه کاره‌ام؟ من کاره‌ای نیستم. من گدا هستم.» به راستی که: زود رسد به سلطنت هر که بود گدای تو!
 روایت نهم/ چند پولکی و دیگر هیچ
مطالعه‌شان اغلب تا ساعت دوازه شب طول می‌کشید. وسط مطالعه اگر ضعف می‌کرد، چند تا پولکی می‌خورد بعد ادامه می‌داد. عادت نداشت حین مطالعه برود سر یخچال و چیزی بخورد. اهل میوه و سبزیجات نبود. تحت هر شرایطی از مطالعه و تحقیق دست نمی‌کشید. نتایج مطالعه و تحقیق خود را با هر چه دم دستش بود می‌نوشت. حتی برای اینکه دستش زخمی نشود یک نخی دور قلم می‌پیچید. مطالعاتش تعطیل بردار نبود. حداقل روزی یکی دو ساعت مطالعه علمی انجام می‌داد.
 روایت دهم/ آیه‌ها و نشان‌ها
با قرآن خیلی مأنوس بود. اما قرآن خواندنش با بقیه فرق داشت. اغلب قرآن کریم را باز می‌کرد و سوره حمد را از روی مصحف (قرآن) می‌خواند. وقتی تمام می‌کرد، دو باره می‌خواند. گاهی بیست دقیقه به سوره حمد نگاه می‌کرد. انگاری از این سوره، معارف زیادی گیرش می‌آمد. کتاب «محبوب» را جوری دیگری می‌خواند، جور دیگری به تماشای «آیه»‌ها و «نشانه»‌ها می‌نشست. «کلمه»‌ها را جور دیگری معنا می‌کرد. می‌فرمود: «به گونه‌ای قرآن بخوان که چشم تو قرآن را ببیند. گوش تو قرآن را بشنود و قلب تو نسبت به معارف بلند او حضور داشته باشد. باید آن را از آفریننده قرآن تلقی کند که قرآن را خدا می‌گوید و تو شنونده آن هستی»
 روای یازدهم/ کمپانی فقر
دنیا را سه طلاقه کرده بود. چیزی از مال دنیا نداشت. به تعبیری کمپانی فقر بود. فقر الی الله... می‌فرمود: «وای بر ما اگر معنویت و روحانیت را مقدمه و وسیله رسیدن به مادیات و فانیات قرار دهیم.» تنها اندوخته و دارائی دنیوی‌اش یک خانه نُقلی و قدیمی بود که جزء بافت فرسوده شهری حساب می‌شد و قابل سکونت نبود. بارها خواستند برای ایشان خانه‌ای مناسب بخرند اما قبول نکرد.
 روایت دوازدهم/ اسیر نبود، امیر بود
هرگز تسلیم خواب نمی‌شد. اغلب به صورت نشسته می‌خوابید. توصیه می‌کرد و می‌گفت: «نشسته بخوابید تا خواب بر شما مسلط نشود.» اسیر خواب نبود. امیر بود. پادشاهی می‌کرد. «والله خوابش هم بوی خدا می‌داد. غذا خوردنش هم برای خدا بود. نگاهش هم برای خدا بود. آیت الله بهجت من الله، الی الله، فی الله، بالله بود.»
 روایت سیزدهم/ ماجزء همین مردمیم
هیچگاه نشد به مجلسی وارد شود و برود در صدر مجلس یا جایگاه علما بنشیند. همیشه می‌رفت بین مردم می‌نشست. می‌فرمود: «ما که اصلاً عالم نیستیم. ما جزء همین مردم هستیم.»هیچ تشخصی برای خودش قائل نبود. هرگاه فرزندش علی آقا را به نیابت از خود به مجلسی یا جایی می‌فرستاد، چند بار سفارش می‌کرد و می‌گفت: «داری از طرف یک طلبه می‌روی، نروی توی ردیف علما بنشینی‌ها»
 روایت چهاردهم/ به یاد پدر
همیشه به یاد پدر و مادرش بود. برای آنها سنگ تمام می‌گذاشت. برای پدر و مادرش بسیار نماز می‌خواند و دعا می‌کرد و اطعام می‌داد و می‌فرمود: «اگر [والدینتان] زنده هم هستند، برایشان این کارها را بکنیدکه هر چه برای آنها [احسان] بکنید به خودتان بر می‌گردد.» برای کسانی که والدین‌شان را از دست داده‌اند توصیه می‌کرد: «آن‌ها را فراموش نکنید و زیاد یادشان کنید که کارهای کوچک شما در آنجا برایشان خیلی بزرگ است.»

شناسه خبر 69184