شناسه خبر:28109
1399/6/19 00:53:23

مردم اغلب بیش از آنچه بتوانند در مغز خود نگه دارند، اطلاعات وارد آن می‌کنند. بعضی‌ها هر کتاب را فقط یک‌بار خوانده و بعد از گذشت مدت‌ها، تقریباً بی‌هیچ کم‌وکاستی همه آن را به یاد می‌آورند. اما بیشتر ما این‌طور نیستیم و این موضوع خیلی ناراحتمان می‌کند و مدام خودمان را بابت روش مطالعه‌مان ملامت می‌کنیم یا حافظه ضعیفمان را مقصر می‌دانیم.

زمانی که کتابی را می‌خریم، اسم کتاب‌فروشی، اینکه چاپ چندم بوده و خیلی جزئیات دیگر را خیلی راحت به‌خاطر می‌سپاریم، اما آنچه برایمان مهم‌تر است؛ یعنی محتوای کتاب را نه. آیا در عصر اینترنت این‌همه وسواس و عذاب روحی برای به‌خاطر سپردن اطلاعات ضروری است؟

خاطرات پاملا پل درباره مطالعه، بیش از آنکه رنگ‌وبوی واژگان را داشته باشد، حال‌وهوای تجربه خواندن را دارد.

پل؛ دبیر بخش بررسی کتاب نیویورک تایمز است و انصافاً زیاد کتاب می‌خواند.

وی می‌گوید: تقریباً همیشه به یاد دارم که کجا بودم و کتابم چه شکلی بود. جزئیات ظاهری آن در ذهنم است. ویراستارش را یادم می‌آید و همچنین جلد کتاب را. اغلب محل خرید را هم فراموش نمی‌کنم یا اینکه چه کسی آن را به من داده. ولی چیزهای دیگر است که یادم نمی‌آید و این افتضاح است.

مثلاً دبیر بخش بررسی کتاب نیویورک تایمز به من گفت که اخیراً خواندن زندگینامه بنجامین فرانکلین؛ اثر والتر ایزاکسون را تمام کرده است.

پل می‌گوید: زمان خواندن کتاب، همه‌چیز را درباره بنجامین فرانکلین نمی‌دانستم، اما چیزهای زیادی می‌دانستم و به‌طور کلی با سیر حوادث انقلاب آمریکا آشنا بودم، ولی حالا پس از دو روز، احتمالاً نتوانم چیزی از سیر حوادث این انقلاب را برایتان بگویم.

شکی نیست که بعضی افراد می‌توانند یک‌بار کتابی را بخوانند یا فیلمی را ببینند و پی‌رنگ آن را به‌خوبی در حافظه بسپارند. اما برای بسیاری از افراد، تجربه مصرف کالای فرهنگی مثل پرکردن وان حمام است، در آن غوطه‌ور شده و بعد تماشا می‌کنند که با برداشتن درپوش خروجی تا قطره آخر آب تخلیه می‌شود. شاید یک فیلم ته وان باقی بماند، اما دیگر فیلم‌ها همگی می‌روند.

فریا سانا؛ ‌استادیار روان‌شناسی در دانشگاه آتاباسکا در کانادا می‌گوید: حافظه اغلب محدودیتی ذاتی دارد. در اصل یک گلوگاه است. آنچه «منحنی فراموشی»1، نام دارد، در 24 ساعت نخست پس از یادگیری تندترین شیب را دارد. اینکه دقیقاً چقدر فراموش می‌کنید، ازنظر درصدی متغیر بوده، اما اگر آن را مرور نکنید، بخش زیادی از مطلب در گذر از روز نخست، جان سالم به‌در نمی‌برد و روزهای بعد، بخش‌های بیشتری از دست می‌روند و آخر سر، شما می‌مانید و کسری از آنچه آموخته‌اید.

احتمالاً حافظه همیشه همین‌گونه بوده، اما جرد هوروات؛ محقق دانشگاه ملبورن می‌گوید: نحوه کنونی مصرف اطلاعات و تفریحات نظرمان را درباره نوع حافظه ارزشمند تغییر داده و حافظه‌ ارزشمند، دیگر آنی نیست که کمک کند پی‌رنگ فیلمی را به یاد آوریم که 6 ماه پیش دیده‌ایم.

در عصر اینترنت، حافظه بازیابی2، توانایی به‌یادآوردنِ خودبه‌خود اطلاعات در ذهن، ضرورت کم‌تری دارد. هنوز هم به درد اراجیف کافه می‌خورد یا فهرست کارهای روزانه‌تان، اما به‌گفته هوروات، آنچه «حافظه شناختی»3 نام دارد، از اهمیت بالاتری برخوردار است.

وی می‌گوید: تا وقتی یادتان باشد آن اطلاعات کجاست و چطور می‌توان به آن دسترسی پیدا کرد، دیگر نیازی نیست آن را به‌خاطر بسپارید.

تحقیقات نشان داده‌اند که اینترنت مثل حافظه جانبی4 عمل می‌کند. براساس یک مطالعه، وقتی افراد امید دارند پس از گذشت زمان به اطلاعات خود دسترسی داشته باشند،‌ میزان بازیابی اطلاعات در آن‌ها پایین‌تر است. اما حتی پیش از ظهور اینترنت، محصولات سرگرمی به‌عنوان حافظه جانبی عمل می‌کردند. اگر بتوانید جمله‌ای از یک کتاب را به سرعت پیدا کنید، لازم نیست آن را به حافظه بسپارید. از وقتی فیلم‌های ویدئویی به بازار آمدند، می‌توانید تقریباً بدون هیچ دردسری، فیلم یا برنامه تلویزیونی را مرور کنید. دیگر اصلاً این موضوع مطرح نیست که اگر نتوانید اثری فرهنگی را به یاد آورید، برای همیشه آن را از دست می‌دهید. اینترنت با خدمات جاری و مدخل‌های ویکی‌پدیا،‌ احتمال ‌به‌یادآوری اطلاعات فرهنگی را حتی بیش از این‌ها افزایش داده، اما این به معنی آن نیست که پیش از این همه‌چیز را به یاد می‌آوردیم.

افلاطون از نخستین افراد مشهوری بود که وقتی خطر بیرونی‌سازی حافظه مطرح شد،‌ روی ترش کرد.

وی درباره گفت‌وگویی که میان سقراط و فایدروسِ اشراف‌زاده انجام شده، می‌نویسد: سقراط داستانی درباره خدایگان تئوس می‌گوید که «کاربرد نامه را کشف کرد.» تاموس؛ پادشاه مصر، به تئوس می‌گوید: این کشف تو در روح یادگیرندگان فراموشی به‌بار می‌آورد، زیرا دیگر از حافظه خود استفاده نمی‌کنند. آن‌ها به حروف و واژگان نوشته‌شده بیرونی، اعتماد خواهند کرد و خودشان چیزی به یاد نخواهند آورد. (البته همین نظرات افلاطون به این خاطر در دسترس ما هستند که آن‌ها را نگاشته است).

هوروات می‌گوید: در این گفت‌وگو، سقراط از نوشتن متنفر بوده، زیرا می‌پندارد که حافظه را می‌کشد و درست هم می‌گوید. بی‌شک نوشتن، حافظه را از بین برده، اما تمام چیزهای باورنکردنی‌ای را به یاد آورید که امروز به‌خاطر نوشتن، در دست داریم. من که هرگز نوشتن را با یک حافظه بازیابی بهتر عوض نمی‌کنم.

شاید اینترنت هم مبادله مشابهی را پیشنهاد می‌دهد: می‌توانید به هر میزان اطلاعات که می‌خواهید دسترسی داشته باشید و از آن استفاده کنید، اما بیشتر آن را در خاطر نگه نخواهید داشت. واقعیت این است که مردم اغلب بیش از آنچه بتوانند در مغز خود نگه دارند، اطلاعات وارد آن می‌کنند.

سال گذشته، هوروات و همکارانش در دانشگاه ملبورن دریافتند: افرادی که بیش‌ازحد برنامه‌های تلویزیونی می‌بینند،‌ محتوای برنامه‌ها را خیلی سریع‌تر از کسانی فراموش می‌کردند که هفته‌ای یک قسمت را تماشا می‌کردند. کسانی که زیاد تلویزیون می‌دیدند، بلافاصله پس از برنامه در یک آزمون شرکت کرده و بالاترین امتیاز را در این آزمون می‌گرفتند، اما 140 روز بعد، امتیاز آن‌ها کم‌تر از کسانی بود که هفتگی به تماشای تلویزیون می‌نشستند.

همچنین طبق گزارش خودشان، میزان لذت آن‌ها از تماشای برنامه کم‌تر از کسانی بود که روزی یک‌بار یا هفته‌ای یک‌بار آن را تماشا می‌کردند. افراد در مواجهه با مکتوبات نیز افراط می‌کنند. در 2009، به‌طور میانگین هر آمریکایی روزانه با 100،000 واژه درگیر می‌شد،‌ حتی اگر تمام این واژه‌ها را نمی‌خواند. به‌سختی می‌توان تصور کرد که این رقم طی این 9 سال کاهش یافته باشد.

نیکیتا بکشانی در «اختلال زیادخوانی»5، مقاله‌ای در مورنینگ نیوز به تحلیل این آمار می‌پردازد.

وی می‌نویسد: خواندن واژه ظریفی است، اما رایج‌ترین نوع خواندن، احتمالاً به معنای مصرف کردن است. جایی که ما می‌خوانیم، به‌ویژه در اینترنت، تا صرفاً اطلاعات کسب کنیم. اطلاعاتی که تبدیل به دانش نمی‌شود، مگر آنکه تثبیت شود.

آن‌گونه که هوروات بیان می‌کند: این نوعی غلغلک لحظه‌ای بوده که بعد غلغلکی دیگر می‌خواهید. موضوع اصلاً آموختن نیست. موضوع تجربه لحظه‌ای حس آموختن است. درسی که از مطالعه زیادخوانی آن می‌گیریم، این است که اگر می‌خواهید چیزهایی را که می‌خوانید و می‌بینید به‌یاد آورید، آن‌ها را از باقی چیزها فاصله دهید.

در مدرسه اعصابم خرد می‌شد، زیرا در کلاس انگلیسی هرهفته مجبور بودیم تنها سه فصل را بخوانیم و نه بیشتر، اما دلیلی منطقی پشت این کار بود.

هوروات می‌گوید: هرچه خاطرات را بیشتر تکرار کنید، بیشتر تثبیت می‌شوند. اگر پشت‌سرهم بگوییم که کتابی را یک‌نفس بخوانید، دارید تمام مدت داستان را در حافظه فعال6 خود نگه می‌دارید.

وی می‌گوید: در واقع هرگز دوباره به آن دسترسی نخواهید داشت.

سانا می‌گوید: اغلب وقتی می‌خوانیم، دچار نوعی «احساس فصاحت» کاذب می‌شویم. اطلاعات جریان دارند و وارد ذهن ما می‌شوند و آن‌ها را می‌فهمیم.

به‌نظر می‌رسد که این مجموعه اطلاعات به آرامی در یک کلاسور جمع می‌شوند تا در پوشه‌های مختلف ذهنمان جای بگیرند، اما درحقیقت این اطلاعات تثبیت نشده، مگر اینکه خودتان تلاش و تمرکز کرده و برخی راهبردها را به‌کار بگیرید که کمک کند آن‌ها را به یاد آورید.

افراد وقتی مطالعه کرده یا چیزی را برای کار خود می‌خوانند، احتمالاً همین کار را می‌کنند، اما بعید است در اوقات فراغتشان از سریال دختران گیلمور7، یادداشت بردارند تا بعد خود را امتحان کنند.

سانا می‌گوید: شاید ببینید و بشنوید، اما احتمالاً توجه ندارید و گوش نمی‌دهید. به‌نظرم اغلب اوقات ما این‌گونه هستیم. البته تمام خاطرات سرگردان هم فراموش نمی‌شوند. بعضی از آن‌ها شاید مخفی و دور از دسترس باشند تا اینکه سرنخی آن‌ها را تحریک کرده و بازیابی شوند. شاید با بخش «آنچه گذشت دختران گیلمور» یا مکالمه‌ای درباره یک کتاب با دوستی که او هم آن را خوانده، یادآوری شود.

وی می‌گوید: اساساً حافظه سراسر ارتباطات است. شاید این توضیح خوبی باشد برای اینکه چرا پل و دیگران فضای خواندن کتاب را به یاد می‌آورند، اما محتوای آن را خیر.

پل یک «کتاب کتاب‌ها» را از دوران دبیرستان خود نگه داشته، نوعی حافظه جانبی که در آن، اسم تمام کتاب‌هایی را که می‌خواند، می‌نویسد.

کتاب کتاب‌ها سترسی سریع فراهم می‌کند تا بدانم در هر لحظه از زندگی‌ام، در چه شرایط روان‌شناختی یا کدام مکان جغرافیایی بوده‌ام. پُل این مطلب را در زندگی‌ام با کتاب کتاب‌ها8 توضیح داده، کتابی که درباره کتاب کتاب‌هایش نوشته است.

هر مدخل خاطره‌ای را از غیب حاضر می‌کند که در غیر این صورت از دست می‌رفت یا با گذشت زمان محو می‌شد.

یان کروچ در مطلبی برای نیویورک با عنوان «نفرین خواندن و فراموش کردن»9 می‌نویسد: خواندن وجوه بسیار دارد که شاید یکی از آن‌ها ترکیب توصیف‌ناپذیر و ذاتاً ناپایدار فکر، احساس و دستکاری‌های حسی‌ای باشد که در لحظه اتفاق می‌افتد و بعد محو می‌شود. پس چه مقدار از خواندن، صرفاً نوعی خودشیفتگی است، نشانه‌ای از اینکه شما که بودید و در زمان مواجهه با یک متن به چه می‌اندیشیدید؟

به‌نظر من خودشیفتگی نیست که فصل‌های زندگی را با هنری که آن‌ها را ایجاد کرده، به یاد آورید، بهار رمان‌های عاشقانه، زمستان داستان‌های جنایی.

اما این واقعیت هم مطرح است که اگر فرهنگ را با این امید مصرف کنید که کتابخانه‌ای ذهنی بسازید تا هر زمان به آن رجوع کنید، احتمالاً راه به‌جایی نمی‌برید. کتاب‌ها، فیلم‌ها، برنامه‌ها و ترانه‌ها فایل‌هایی نیستند که در مغزمان آپلود کنیم، بلکه بخشی از تابلوفرش زندگی هستند که در کنار چیزهای دیگر بافته شده‌اند. از دور شاید دیدن یک رشته نخ دشوار باشد، اما آن نخ به هر حال سر جای خودش نشسته.

هوروات می‌گوید: خنده‌دار است که فکر کنیم خاطرات کاملاً پاک می‌شوند، آن‌ها وارد ذهن شما شده و به‌همین‌خاطر است که الان یک حافظه دارید، اما درواقع مجموع آن‌ها با هم یک‌چیز را می‌سازد و آن، همه‌ چیز ماست.

پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب را جولی بک نوشته است و در تاریخ 26 ژانویۀ 2018 با عنوان «Why We Forget Most of the Books We Read» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است.

وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 2 شهریور 1398 با عنوان «چرا بیشتر کتاب‌هایی که می‌خوانیم را فراموش می‌کنیم؟» و ترجمه نجمه رمضانی منتشر کرده است.

** جولی بک (Julie Beck) از دبیران ارشد آتلانتیک بوده و درباره خانواده و آموزش برای این نشریه می‌نویسد.

forgetting curve [2] Recall memory [3] Recognition memory [4] externalized memory [5] ‌Binge-reading[1] disorder [6] Working memory [7] Gilmore Girls [8] My Life With Bob [9] The Curse of Reading and Forgetting

شناسه خبر 28109