شناسه خبر:46618
1400/7/11 10:01:35

مرد لاف‌زن

یک مرد لاف زن، پوست دنبه‌ای چرب در خانه داشت و هرروز لب و سبیل خود را چرب می‌کرد و به مجلس ثروتمندان می‌رفت و چنین وانمود می‌کرد که غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود می‌کشید تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من. اما شکمش از گرسنگی ناله می‌کرد که‌ ای دروغگو، خدا حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش می‌زند. الهی آن سبیل چرب تو کنده شود، اگر تو این‌همه لافِ دروغ نمی‌زدی، لااقل یک نفر رحم می‌کرد و چیزی به ما می‌داد. ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور می‌کند.

شکم مرد، دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا می‌کرد که خدایا این دروغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند و چیزی به این شکم و روده برسد. عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربه‌ای آمد و آن دنبه چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند، رنگش پرید و به مجلس دوید و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبه‌ای که هرروز صبح لب و سبیلت را با آن چرب می‌کردی، من نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند، آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند. مرد دید که راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ.

پوست دنبه یافت شخصی مستهان

هر صباحی چرب کردی سبلتان

در میان منعمان رفتی که من

لوت چربی خورده‌ام در انجمن

دست بر سبلت نهادی در نوید

رمز یعنی سوی سبلت بنگرید

کین گواه صدق گفتار منست

وین نشان چرب و شیرین خوردنست

اشکمش گفتی جواب بی‌طنین

که اباد الله کیدالکاذبین

لاف تو ما را بر آتش بر نهاد

کان سبال چرب تو برکنده باد

گر نبودی لاف زشتت ای گدا

یک کریمی رحم افکندی به ما

ور نمودی عیب و کژ کم باختی

یک طبیبی داروی او ساختی

گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم

ینفعن الصادقین صدقهم

گفت اندر کژ مخسپ ای محتلم

آنچ داری وانما و فاستقم

ور نگویی عیب خود باری خمش

از نمایش وز دغل خود را مکش

گر تو نقدی یافتی مگشا دهان

هست در ره سنگ‌های امتحان

سنگ‌های امتحان را نیز پیش

امتحان‌ها هست در احوال خویش

گفت یزدان از ولادت تا بحین

یفتنون کل عام مرتین

امتحان در امتحانست ای پدر

هین به کمتر امتحان خود را مخر

شناسه خبر 46618