دن رودز نویسندهای که آدم را محوِ قصههایش میکند
رمان «دستهای کوچولو کف میزنند» رمانی است که قرار است مخاطبش را شگفتزده کند؛ داستانی که به گفته مترجمش میتوان انواع سبکها را در آن دید، از گوتیک و وحشت گرفته تا عاشقانه، کمدی سیاه، درام جنایی، رئالیسم جادویی و حتی فانتزی. بسیاری از علاقهمندان به ادبیات، احسان کرمویسی را با ترجمه رمان متفاوت «مغازهی خودکشی» میشناسند، با داستانی که از همان ابتدا فضایی جدید را پیش روی مخاطبش میگذارد. کرمویسی این بار نیز به سراغ رمانی از همان جنس رفته، طنز سیاهی همراه با طنز که خواننده را به فکر فرو میبرد. آنچه در ادامه آمده گفتوگویی است با مترجم رمان «دستهای کوچولو کف میزنند» که معتقد است دن رودز، نویسنده این کتاب، آدم را محوِ قصههایش میکند.
لطفاً کمی درباره درونمایه اصلی رمان «دستهای کوچولو کف میزنند» و شخصیتپردازی آن توضیح دهید. مخاطبان این کتاب باید در انتظار خواندن چگونه داستانی باشند؟
رُمان «دستهای کوچولو کف میزنند» درباره یک موزه عجیب و غریب است در یکی از شهرهای آلمان که بر روی عموم باز است و اشیاء و آثاری که در آنجا نگهداری میشوند یک کارکرد تعجبآور دارند: جلوگیری از خودکشی آدمها. متصدی موزه پیرمردی است با انگشتان باریک و پوستی خاکستری و مُردهوار، صاحب موزه زنی است وسواسی که همیشه دلش شور میزند، با شوهری که شباهت خارقالعادهای با پاواروتی دارد، دکتری که آدمخوار است، زوجی از کشورِ پرتغال که بسیار خوشچهرهاند، یک نظافتچی با گذشتهای دردناک و دیگر شخصیتهای اغلب سیاه و کمیکِ داستان که در فضای جادویی کتاب با هم تلاقی میکنند و ساختار رمان را شکل میدهند. دَن رودز، نویسنده کتاب، سعی کرده رمانِ نویی بنویسد، چیزی که مشابهاش قبلاً نبوده، به نظر من تا حد زیادی موفق بوده، هر کسی که کتاب را بخواند احتمالاً با فضاسازی و سبک نوشتاری تازهای مواجه میشود.
رمان در اصل یک کمدی سیاه است، منتها قصهگوییِ داستان، وجه متمایزش است، یعنی هر بخش داستانی دارد. مثلاً شبیه به قصههای براداران گریم؛ همینطوری که داستان عُمق پیدا میکند در هم تنیده میشوند و شخصیتها با هم برخورد میکنند. عنوانِ این کتاب از یک قصۀ قدیمی گرفته شده که در مقدمه کتاب توضیحاتش را نوشتهام. دَن رودز از قصه برای پیشبرد داستانش استفاده میکند و قصه را با سبکها و زیرگونههای زیادی ادغام میکند: گوتیک، وحشت، درام جنایی، رئالیسم جادویی، فانتزی...
گفتن این که واقعاً موضوعِ محوری یک چنین کتابی چیست شاید کار راحتی نباشد، به نظر خودم این کتاب یک رمان عجیب است در ستایش عشق، و البته تلنگری به بیتفاوتی در جهانی که در آن هستیم. در این کتاب عشق و بیتفاوتی ما آدمها به هم، به نظر من محوریت دارد، با این حال فقط همینها نیست و خیلی وسیعتر از این حرفهاست.
همچنین «دستهای کوچولو کف میزنند» کتابی است درباره نان پختن، آدمخواری، عشق، حسادت، دانشگاه، جنایت، موزهداری و... درباره شخصیتهای رمان خیلی میشود بحث کرد. بعید است کسی بعد از تمام کردن کتاب شخصیت پیرمرد را از یاد ببرد، او شاید منفعلترین شخصیتی بوده که در ادبیات خواندهام، خیلی سیاه است، ضد زندگی است، خیلی از انسانیت به دور است، شاید برای همین هم دَن رودز اسمش را فقط پیرمرد گذاشته و خودِ راوی هیچوقت اسمش را نمیآورد، یا شخصیتهای دیگر: مائورو و مادالنا، دکتر فرولیشر... همه فراموشنشدنیاند. قصد ندارم داستانِ کتاب را به صورت خطی برایتان تعریف کنم. اصولاً لذتِ خوانشِ این رمان تجربهای است که بهتر است خود خواننده تجربهاش کند.
این فضای داستانی سیاه در آثاری مانند «مغازهی خودکشی» و «آدمخوران» هم به چشم میخورد. به این نوع ادبیات چقدر در جهان پرداخته شده است؟
برای من طنز سیاه این کتابها است که جالب است، آدمخوران قضیهاش فرق میکند، ولی در «مغازه خودکشی» هم مثل «دستهای کوچولو کف میزنند» ما با شوخیهای تلخی مواجهایم، جالب اینجاست که فضای غریبی که در این کتابها میخوانیم برایمان چندان ناشناخته هم نیستند، الگوبرداریای که این نویسندگان میکنند حساب و کتاب دقیقی دارد، ما قرار نیست با خواندنِ کمدی و طنز سیاه تخریب بشویم، اتفاقاً برعکس، آگاهی ما ممکن است باعث تجربه مثبتی بشود. موضوعی که این کتابها به آن میپردازند حقیقتاً بسیار سیاه است، ولی یک جاهایی از کتاب ما داریم قاه قاه میخندیم. خُب این تضاد بین غم و خنده از ویژگیهای اصلی کمدی سیاه است. در «مغازهی خودکشی» بیشتر از این شگرد استفاده شده، اما «دستهای کوچولو کفمیزنند» کتاب عمیقتری است، پُختهتر و به مراتب پیچیدهتر هم. البته در هر دوی این کتابها ما با مکانهایی طرفیم که تجارتِ خودکشی میکنند: در «مغازهی خودکشی» مغازهای هست که ابزارآلاتِ انتحار میفروشد و «در دستهای کوچولو کف میزنند» موزهای هست که برای جلوگیری از انتحار تاسیس شده: دو مکان بر ضد هم.
اصولاً مکان در فانتزیهای سیاه نقش بسیار مهمی دارد و عمده اتفاقات داستان در همان مکانها میافتد. جالب اینجاست که در هر دو رمان با روند داستان همین مکانها برخلاف هدفی که برایشان تاسیس شدهاند عمل میکنند: در پایانِ «مغازهی خودکشی» مغازه دیگر تبدیل به کافه شده و در «دستهای کوچولو کف میزنند»
موزه مکانی شده که بعضی آدمها به آنجا میآیند تا به زندگیشان پایان دهند. مغازه مکانی است که هر چیزی در آن به کالا تبدیل میشود، از آن طرف موزه مکانی است که در آن اشیای باارزش قرار دارد. وقتی مرگ به این مکانها میآید و ساختار رمان را شکل میدهد عملاً داستان به یک فانتزی سیاه تبدیل میشود که خواننده را جذب خودش میکند.
در معرفی رمان «دستهای کوچولو کف میزنند» آمده که این رمان یک کمدی سیاه است با بنمایههای گوتیک. کمی درباره این سبک رمانها توضیح بدهید و بفرمایید که دَن رودز تا چه حد در خلقِ یک کمدی سیاه موفق عمل کرده و چه ویژگیهای منحصربهفردی دارد؟ سبک نگارش او را در رماننویسی چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ویژگی یا سبک خاصی دارد که بتوان به آن اشاره کرد؟
من، به شخصه، باید اعتراف کنم که با خواندن این کتاب غافلگیر شدم. به نظرم «دستهای کوچولو کف میزنند» یک شاهکار در کمدی سیاه است و خودم به شدت به این رمان علاقهمندم. دَن رودز با این کتاب جایزه «ای. ام. فورستر» را از آن خودش کرد. نگارشِ او امضای خودش را دارد. مجله گرانتا هم او را در لیست بهترین نویسندههای جوان انگلستان آورد. شنیده بودم که کتاب طراحی جلد خوبی ندارد، البته من بدم هم نیامد. خیلیها به خاطر طرح جلدش از این کتاب استقبال نکردند. البته آنها کتاب را نخواندند، فقط نگاهش کردند. بعداً که دن رودز با ناشرش دعوای حقوقی کرد و ادعا کرد که حقش را خوردهاند کتاب جمع شد و الان فقط نسخه الکترونیکیاش موجود است.
دن رودز در وبسایتش نوشته که قرار است به زودی تمام آثارش را با ناشر جدیدی منتشر کند. چند کار هم درآورده. سبک نگارشی او بیشتر کمدی است، خیلی تمیز مینویسد، مهمتر از همه این که او یک قصهگوی خارقالعاده است، آدم محوِ قصههایش میشود، با این حال نگاه تلخی در پشت طنزش نهفته است، خودش در مصاحبهای گفته که نوشتههایش بیشتر تحتتاثیر موسیقی گروه اسمیتز هستند، به خصوص استیون پاتریک موریسی، ترانهنویس و رهبر گروه. به نظر دن رودز، اسمیتز بهترین گروه موسیقی تاریخ بوده. دن رودز غم و شادی را با طنز خاص خودش بیان میکند، رمانهایش یک چرخش روایی سورئال دارند که پیامهای سیاسی و اجتماعی مشخصی ازشان استنباط میشود. در کتابهای او قهرمان نداریم، اتفاقاً بیشتر شخصیتهای او ضدقهرماناند، مثلاً در همین «دستهای کوچولو کف میزنند».
شما انتخابهای خاصی در ترجمه رمان انجام میدهید که مورد استقبال هم قرار میگیرند، مثل «مغازهی خودکشی» که به چاپ پنجاهم هم رسید. چه عناصری برای شما در انتخاب رمان در اولویت قرار دارند؟
جواب دادن به این سوالها همیشه کلیشهای از آب درمیآید. تجربه کتابخواندنهای گذشته بیتأثیر نیست. علاقهمندیهای شخصی هم مهماند. من همیشه معتقد بودم و هنوز هم هستم که کارهایی هست در ادبیات که باید بگردی و پیدایشان کنی. حالا به هر دلیلی ممکن است آن اثر دیده نشده باشد. همیشه آثار باارزشی در این گوشهنشینانِ دور از دنیای تبلیغاتِ رسانهای وجود دارد. بحث بر سرِ گشتن و پیدا کردن است که واقعاً کار دشواری است. ملاک من این بوده که نویسنده چندان شناختهشده نباشد. نه اینکه بد باشد. دوست دارم نویسندهای را به زبان فارسی معرفی کنم که کارهایش قبلاً ترجمه نشده باشد. خب این خودش ریسک دارد. مردم معمولاً آثار معروف را میخرند و میخوانند. برای همین باید اثری که ترجمه میکنم آنقدر تازگی داشته باشد که بتواند خودش را نشان بدهد. ملاک دیگر این است که از پس ترجمهاش بربیایم. خب در بین این کتابهایی که خدمتتان عرض کردم هستند کتابهایی که بنده اصلاً خودم را در حد و توان ترجمهشان نمیبینم. یعنی اولاً چندین سال کار میبَرد، بعدش هم باور کنید ترجمه آن کتابها اصلاً کار لذتبخشی نیست. اینها همهاش تبلیغات کلاسهای نویسندگی است که میگویند نوشتن کار لذتبخشی است. هیچ اینشکلی نیست. پدر آدم درمیآید، فرسوده میشوی. چون باید روح یک اثر را درک کنی. این خیلی مهم است. مترجم که فقط خواننده متن نیست، باید به کشف متن بروی. ولی خب، عشق و نفرت توأمان است. من خودم بدون ترجمه افسردگی میگیرم. یک جور درمان است برایم. با این حال دوست ندارم مثل ماشین ترجمه کنم. ترجمه ادبی آدم را خواه ناخواه قانع بار میآورد. ادبیات برای من و خیلیهای دیگر تسلی خاطر است. ملاک دیگر یک جور عصیان و خلاف طاعت در این آثاری است که ترجمه میکنم. نه این که صرفاً وحشتناک باشند. مثلاً اگر کسی همین کتاب «دستهای کوچولو کف میزنند» را بخواند، میفهمد چه کار نویی است، لذتبخش است اتفاقاً.
استقبال از این رمان در کشور مبداء به چه صورت بوده؟ آیا نویسنده با این رمان موفق به کسب جوایزی هم شده؟
استقبال خوبی ازش شده، گفتم به خاطر طرح جلدی که کتاب داشته زیاد دیده نشد، ولی خب جایزۀ ای. ام. فورستر را برده که جایزه کمی نیست.
آیا اثر دیگری در دست ترجمه دارید؟
یک رمان دیگر در ژانر کمدی سیاه ترجمه کردهام که به نظرم کار مهمی باشد. ترجمهاش حدوداً یک سالی زمان بُرد. آخرهای ترجمه بودم که فهمیدم کتاب ترجمه شده، البته هنوز به بازار نیامده است. برای همین یک مدت ترجمهاش را ول کردم. بعداً دیدم نه، باید تمامش کنم. ترجمه موازی الزاماً اتفاق بدی نیست، چون حق انتخاب را به خوانندگان میدهد. خواننده کتاب میتواند ترجمهها را با هم مقایسه و آن را که بهتر است انتخاب کند. ترجمه اگر خوب باشد راه خودش را پیدا میکند. پس من کارِ خودم را ادامه دادم و ترجمهام را به پایان بردم و الان مشغول ویرایشاش هستم، احتمالاً اواخر سال بعد چاپ شود. ممکن است از دن رودز کتاب دیگری هم ترجمه کنم. هنوز تصمیمی نگرفتهام و فعلاً مشغول خواندنام. چند کار کلاسیک هم هست از قصههای پریان و فانتزی که همیشه رؤیای ترجمهشان را داشتهام، شاید اگر دیدم آمادگیاش را دارم به سمت یکیشان رفتم.