استخوانی در گلو در کتابفروشیها عرضه شد
در بخشی از قصه مصطفی با دختری به اسم مهسا آشنا میشود و این رابطه تبدیل به عشقی عمیق اما همراه با سوظن و شک و دودلی میشود. موضوعی که هیجانِ داستان را بیشتر میکند این است که این شک و شبهها تبدیل به واقعیت میشوند و از رازهایی پوشیده پرده بر میدارند. در این کتاب؛ شخصیتِ اصلی به دنبالِ کشفِ مرگِ همکار و دوستش سعید دیباست که بهطور ناگهانی از دنیا رفته و مصطفی مرگِ دیبا را روزنهای برای زوال خودش میبیند. استخوانی در گلو؛ بازتابِ هیجان، معما، اندیشه، شک و یقین است. در بخشی از متن این کتاب میخوانیم: «هر آدمی توی زندگیاش زخمهایی پنهان دارد که اگر بر زبان بیاورد؛ زبانههایش مثل دود آتش برافروخته میشوند. امّا این زخمها ماهیهای زهرخوردهای هستند که گیج و سردرگم میلغزند و تبدیل میشوند به استخوانی در گلو…»
ارسال
نظر
*شرایط و مقررات*
کلمه امنیتی را بصورت حروف فارسی وارد
نمایید
بعنوان مثال : پایتخت ارمنستان ؟ ایروان
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین
(فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر
شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای
نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.