شناسه خبر:63097
1401/9/7 09:32:17

سپهرغرب، گروه سیاسی: نویسنده کتاب «شیعه‌گری» در سال 1324 برداشت‌های مغرضانه‌ای از احکام اجتماعی و فقهی اسلام و جایگاه روحانیت منتشر و بر نظر خود پافشاری کرد و موجبات ناراحتی عمیق جامعه روحانیون و متدیان هم‌عصر خود شد. علامه امینی نویسنده کتاب را مرتد اعلام کرد و سید مجتبی میرلوحی داوطلب اجرای حکم الهی درباره نویسنده شد.

ششم آبان شصت و هفتمین سالروز دستگیری هسته مرکزی جمعیت فداییان اسلام در سال 1334 است.
مشوق اصلی ورود سید مجتبی میرلوحی به عرصه سیاسی اجتماعی ایران، مبارزه عملی با شبهه‌پراکنی‌ها و اباحه‌گری‌های سید احمد حکم‌آبادی معروف به احمد کسروی علیه اسلام و تشیع بود.
سید احمد تا قبل از کنار گذاشتن لباس روحانیت در 37 سالگی، در شمار یاران شیخ محمد خیابانی و حزب دمکرات تبریز تا شهریور 1299 علیه حکومت احمد شاه قاجار مبارزه کرد اما با عقیم ماندن قیام و به شهادت رسیدن شیخ، از راه خود برگشت و مبارزه و لباس روحانیت و دین را کنار گذاشت و به استخدام وزارت عدلیه – دادگستری – رضا خان درآمد. ابتدا به عنوان قاضی و بعد از انفصال از قضاوت، به عنوان وکیل در ساختمان وزارتخانه به کارش ادامه داد.
مطلع بودن حکم‌آبادی از احکام اسلام، سبقه پژوهشگری و نشستن بر کرسی قضاوت و وکالت، زمینه قلم‌فرسایی او علیه اسلام و تشیع را به وجود آورد به نحوی که کتاب‌های متعددی در حوزه‌های اجتماعی، مذهبی و سیاسی نوشت. از جمله این کتاب‌ها، کتاب تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هژده ‌ساله آذربایجان، شیعه‌گری، صوفی‌گری، شیخی‌گری و بهایی‌گری بود.
اما در بین همه کتاب‌های سید احمد، کتاب شیعی‌گری به دلیل طرح شبهاتی علیه مسائل حکومتی اسلام و تشیع و اهانت به روحانیت، سر و صدای بیشتری در جامعه مذهبی ابتدای دهه 1320 ایران به راه انداخت طوری که چاپ اول کتابش توسط رژیم پهلوی ممنوع شد اما او آرام ننشست. نویسنده کتاب، تصمیم گرفت با تغییر نام «شیعه‌گری» به «بخوانند و داوری کنند» کتاب را با نامی جدید منتشر کند.
مباحث مورد توجه کتاب «بخوانند و داوری کنند» یا همان «شیعه‌گری» در استمرار کتاب نویسنده ضد شیعی دیگری به نام حجت‌الاسلام علی‌اکبر حکمی‌زاده است. او، چند ماه قبل از کسروی کتابی با نام کتاب «کشف اسرار هزار ساله» نوشت و ابهامات و اتهامات متعددی را نسبت به اسلام، احکام حکومتی، تشیع و روحانیت شیعه مطرح کرد.
 واکنش به کتب ضدشیعی
در میان مراجع و علمای دهه 1320 آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی واکنشی مستدل و محکم به کتاب حکمی‌زاده نشان داد. ایشان برای پاسخ به او حاضر شد جلسات درس و بحث خود در قم را دو ماه تعطیل کند تا وقت کافی برای پاسخ‌های مفصل در رد توهین‌ها و اتهامات مطرح شده در کتاب «کشف اسرار هزار ساله» داشته باشد.
امام خمینی قبل از این کار نسبت به سکوت علمای شیعه هم‌عصر خود، گفت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتاب‌های یک نفر تبریزی بی‌سر و پا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا، آن همه جسارت‌ها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد.»
پاسخ‌های امام خمینی به کتاب حکمی‌زاده تحت عنوان کتاب «کشف‌الاسرار» منتشر شد و بارها تجدید چاپ شد.
 واکنش سید مجتبی
کتاب شیعه‌گری کسروی در سال 1323 به دست طلبه‌ای انقلابی به نام سید مجتبی میرلوحی معروف به سید مجتبی نواب‌صفوی افتاد. واکنش این طلبه 20 ساله به این کتاب، سرنوشت و آینده او را رقم زد.
سید مجتبی بعد از خواندن کتاب شیعه‌گری، آن را به دو تن از مراجع و علمای هم‌عصر خود، شیخ عبدالحسین امینی نجفی معروف به علامه امینی و آیت‌الله سید حسین طباطبایی قمی معروف به حاج‌آقا حسین قمی نشان داد و آنان بعد از مطالعه کتاب، نویسنده آن را مرتد دانستند و پاسخ‌ها تکلیف سید مجتبی را برای مبارزه با تفکر نویسنده و مروجان بی‌دینی در عصر رضا شاه پهلوی را روشن کرد.
 سیدِ دست به طبانچه
اینکه چطور شد که سید مجتبی دست به طبانچه ببرد و اقدام به ترور سید احمد کسروی کند، از جمعیت مبارزه با بی‌دینی رونمایی کند یا جمعیت فداییان اسلام را تشکیل دهد، موضوعاتی است که راوی آن، یکی از دوستان نزدیک سید مجتبی است.
اسدالله صفا در خاطراتش نوشت: «آن موقعی که ما در زندان بودیم، با شهید نواب، غذای زندان را نمی‌خوردیم بچه‌ها از بیرون وسایل غذا را می‌آوردند و خودمان غذا درست می‌کردیم. یک روز گوشه حیاط نشسته بودیم و داشتیم به همراه شهید نواب برای غذا برنج پاک می‌کردیم. به مرحوم نواب گفتم: «آقا، می‌خواهم چند چیز را از شما بپرسم، اجازه می‌دهید؟» گفت: «هر چه سوال دلت می‌خواهد بپرس.»
اول چیزی که سوال کردم، همین بود که شما اول کسی بودید که کسروی را زدید، دوست دارم این ماجرا را برایم تعریف کنید. مرحوم نواب گفت: «من آن مجله «شیعه‌گری» کسروی را خدمت آیت‌آلله العظمی حاج آقا حسین قمی که در زمان خود از مراجع بزرگ نجف بود، دادم و گفتم‌: «حاج آقا، اگر کسی به این گفته‌ها اعتقاد و باور داشته باشد، حکم آن چیست؟» حاج‌آقا گفت: «یک هفته به من وقت بده.» حاج آقا مجله را برد و بعد از یک هفته داد به من و گفت: «هرکس اعتقادش بر این مطالب باشد و با آگاهی نوشته باشد، حکم قتلش بر هر فرد مسلمانی واجب است.»
من این را که از حاج آقا شنیدم، بلند شدم و یکسره آمدم منزل آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی. آنجا خودم را به آقا رساندم و گفتم که یک چنین جریانی است و من خود آماده‌ام، تکلیفم این است که بروم و آن (کسروی) را بزنم، آقای کاشانی به من گفت: «فرزندم، حالا صبر کن، دست نگه دار.» حالا مرحوم چه حسابی می‌کرد، نمی‌دانم.
... شنبه روزنامه‌ها را گرفتم، دیدم هیچی در آنها نیست. قبل از آن، منزلش را شناسایی کرده بودم - نزدیکی‌های میدان حر فعلی باغشاه سابق کوچه خورشید بود - روز یکشنبه یا دوشنبه، تک و تنها رفتم که در خانه‌اش را بزنم، دیدم در را باز کرده، دارد از خانه بیرون می‌آید. تا من را دید، دستش را برد برای اسلحه من هم اسلحه را از کمرم درآوردم و سه تیر به طرفش شلیک کردم که افتاد. صدای تیر که بلند شد، مردم ریختند بیرون. آن موقع‌ها کسی باور نمی‌کرد طلبه اسلحه به دست بگیرد و اگر یک فشنگ می‌گرفتند پوست سرت را می‌کندند.
مردم می‌گفتند «بگیریدش» فکر می‌کردند کس دیگری زده است. گفتم: کی را بگیرند؟ من او را زدم. مردم باور نمی‌کردند. کسروی را بردند. چند پاسبان هم من را به پاسگاهی در میدان توپخانه بردند و من هم چند وقتی آنجا زندانی بودم.
علمای نجف نامه نوشتند به تهران، تلگراف زدند. حتی خود آیت‌الله کاشانی اعلامیه پخش کردند در بین مردم و تهدید کردند که اگر یک مو از سر این سید - نواب صفوی - کم شود، دست به اقدامات جدی و اساسی خواهیم زد. مردم و علما دستگاه را بیچاره کردند. آن‌قدر که اعتراض و داد و فریاد زدند، دستگاه مجبور شد اعلام کند: «سند بیاورید تا نواب را موقتا آزاد کنیم تا محاکمه‌شان شروع شود.»
به جده‌ام فاطمه زهرا (س) مردم دو تا گونی سند کول‌شان کرده بودند، عوض یک سند. برای آزادی بنده و سرانجام مردم از زندان شهربانی ما را با سلام و صلوات گذاشتند روی کول‌شان و با شعارهای الله‌اکبر، زنده باد اسلام، زنده باد قرآن، در کوچه، بازار و خیابان نقل و شیرینی پخش کردند، گاو و گوسفند سر بریدند. کسروی را هم بردند بیمارستان، چند وقت بیمارستان بود و نمرد. بعد دوباره برگشتم نجف، علمای نجف هم بسیار استقبال گرم و خوبی از ما کردند، بعد از این ماجرا، عده‌ای که بعدها به جمعیت «فدائیان اسلام» مشهور شدند، دور و برما جمع شدند.»
 تولد جمعیت فداییان
بعد از ترور نافرجام سید احمد حکم‌آبادی، سید مجتبی در بیانیه‌ای از تشکیل جمعیت فداییان اسلام خبر داد و تشکل مذبور را با همکاری یکی دیگر از رفقای طلبه‌اش به نام سید حسین امامی به صورت مخفیانه تشکیل داد و به مرور بر تعداد اعضای آن افزود.
اعضای شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام در اواسط دهه 1320 شامل حجج اسلام سید مجتبی نواب صفوی، سید شمس قنات‌آبادی و سید حسین امامی و آقایان سید علی‌محمد امامی، مهدی عراقی، محمدصادق امانی، مظفرعلی ذوالقدر، عبدالحسین واحدی، خلیل‌الله طهماسبیان معروف به خلیل طهماسبی، محمد واحدی، علی صداقت، محمدمهدی عبدخدایی و سید محمدعلی میردامادی بود.
 لیست ترورها
کار ناتمام سید مجتبی در هشتم اردیبهشت 1324 را حجت‌الاسلام سید حسین و سید علی‌محمد امامی در بیستم اسفند همان سال تمام کردند. برادران امامی با حضور در ساختمان عدلیه - کاخ دادگستری – سید احمد کسروی و منشی او را با ضربات چاقو از پا درآوردند.
با اعدام انقلاب کسروی به دست برادران امامی، لیست دولتمردانی که به زعم جمعیت فداییان اسلام خائن به ایران و اسلام بودند، تعیین و هسته اصلی جمعیت با برنامه‌ریزی دقیق سراغ‌شان رفت.
حجت‌الاسلام سید حسین امامی، عبدالحسین هژیر وزیر دربار پهلوی را در تاریخ 13 آبان 1328 در مراسم روضه‌خوانی محرم در مسجد سپهسالار واقع در میدان بهارستان تهران با شلیک هفت‌تیر ترور کرد.
دکتر سید حسین فاطمی در بهمن 1330 در انتخابات هفدهمین دوره مجلس شورای ملی شرکت کرد و برای بار دوم به نمایندگی از مردم تهران به مجلس رفت. او اما قبل از دریافت اعتبارنامه‌اش عصر 25 بهمن در چهارمین سالگرد ترور محمد مسعود مالک روزنامه «مرد امروز» که در قبرستان ظهیرالدوله شمیران برگزار شد، شرکت کرد و در حالی که در جمع حاضران مشغول سخنرانی بود، هدف گلوله نوجوان 15 ساله‌ای به نام محمدمهدی عبدخدایی قرار گرفت و از ناحیه قلب به شدت مجروح شد.
با وجودی که حسین فاطمی از یاران دکتر محمد مصدق از اعضای جبهه ملی بود اما در خلاء حضور سید مجتبی نواب‌صفوی، عبدالحسین واحدی دستور ترور حسین فاطمی وزیر خارجه دولت دوم دکتر محمد مصدق را با تصور دور کردن دولت ملی از دین و آیین، صادر کرد و محمدمهدی عبدخدایی، دکتر فاطمی بر سر مزار دوستِ روزنامه‌نگارش ترور کرد اما از مرگ نجات یافت.
خلیل طهماسبیان معروف به خلیل طهماسبی در تاریخ 16 اسفند 1329 در حیاط مسجد شاه تهران، سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا نخست‌وزیر وقت پهلویِ پسر و مخالف ملی شدن صنعت نفت ایران را ترور کرد اما با حمایت آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و بیانیه مجلس شورای ملی از مرگ جان به در برد و آزاد شد.
او پنج سال بعد ساعت سه و نیم بعدازظهر دوم آذر 1334 در حالی که به دنبال حسین علا دیگر نخست‌وزیر رژیم پهلوی وارد مراسم روضه محرم مسجد سپهسالار میدان بهارستان شد و قصد داشت با شلیک هفت‌تیر او را از پا درآورد اما به دلیل گیر کردن اسلحه نتوانست به هدفش برسد با این حال با ته هفت‌تیرش به شدت به پشت سر علا کوبید و موجب ایجاد جراحت عمیقی در سر او شد. علا چند روزی روی تخت بیمارستان افتاد اما در نهایت از مرگ، جان به در برد.
ترور ناموفق حسین علا بهانه‌ای محکم به فرماندار نظامی تهران داد تا ابتدا حجت‌الاسلام سید مجتبی نواب‌صفوی رییس جمعیت فداییان اسلام را در تاریخ اول آذر 1334 دستگیر کند و پنج روز بعد، سه عضو موثر دیگر جمعیت فداییان اسلام شامل سید عبدالحسین واحدی، خلیل‌الله طهماسبیان و مظفرعلی ذوالقدر را بازداشت و زندانی کند.
رژیم پهلوی شادمان از دستگیری نواب‌صفوی و یارانش پس از چند جلسه دادگاه نظامی، آنان را به اشد مجازات محکوم کرد. حسین آزموده دادستان وقت ارتش ادعانامه خود علیه نواب را صادر کرد و محاکمه آنان توسط سرلشکر قطبی آغاز شد. دادگاه پس از هشت روز حکم نهایش را صادر کرد. طبق این حکم نواب و یارانش به جرم قیام مسلحانه بر ضد سلطنت مشروطه، بدون تخفیف در مجازات به جوخه اعدام سپرد شدند و رکن دو ارتش، سه نفر از آنان را در میدان تیر پادگان شماره یک قصر لشکر، پادگان لشکر دو زرهی تهران، تیرباران کرد.
متهم چهارم یعنی سید عبدالحسین واحدی نیز در روند رسیدگی دادگاه به دلیل مشاجره لفظی با تیمور بختیار فرماندار نظامی وقت تهران با شلیک مستقیم او به سرش به شهادت رسید.
منابع: منظورالاجداد، فدائیان اسلام، صص188، 190، 192، خسروشاهی، فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص32-33، زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، ‌1386، جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی و سیاسی ایران، ص219-220.

شناسه خبر 63097