شناسه خبر:51461
1400/11/2 10:08:58
مروری بر زندگی مجاهدانه امیر سعیدزاده، راوی کتاب «عصرهای کریسکان»

مردی که مبارزه برایش تمام نشد

سپهرغرب، گروه فرهنگی: روح امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، آزاده و جانباز جنگ تحمیلی صبح 29 دی‌ماه 1400 به دوستان شهیدش پیوست. رهبر انقلاب در تقریظی که بر کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته بودند راوی این کتاب را یک «جوان آزاده کُرد» توصیف کردند. به همین مناسبت در گزارشی به مرور دوران زندگی و مبارزه راوی کتاب «عصرهای کریسکان» پرداخته شده است.

«کُرد وطنش را نمی‌فروشد. به کُردبودن خودم افتخار می‌کنم و از کُردِ ایرانی که تمامیت ارضی ایران را پاس بدارد هم دفاع و حمایت می‌کنم.» سال 99، به بهانه رونمایی از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «عصرها کریسکان» رفته بودیم مصاحبه با امیر سعیدزاده یا همان سعید سردشتی؛ رزمنده اهل ‌تسنن از شمال‌غرب ایران که حاضر نشده بود وطنش را بفروشد، سرباز استعمار و استکبار شود و به آغوش حزب بعث برود. همین هم باعث شده بود که ضدانقلاب کینه‌اش را برای همیشه به دل بگیرد؛ حتی در آن سال (1399) که روزهای بازنشستگی‌اش را می‌گذراند، مثل سال‌های جنگ و مبارزه، تهدید و تطمیعش می‌کردند.

در دیداری که 12 بهمن سال 1396 با رهبر انقلاب داشت، گفته بود: «افتخار دارم که در خدمت عزیزان بزرگی مثل شهید چمران، شهید باکری، شهید بروجردی و شهید صیاد شیرازی بوده‌ام. سرباز همه‌شان بوده‌ام. همه رفتند و من ماندم. علتش چه بوده نمی‌دانم!» سعید دو مرتبه توسط گروهک‌های تجزیه‌طلب اسیر شده بود؛ یک مرتبه در سال 1359 و یک مرتبه هم بعد از جنگ. مرتبه اول را موفق به فرار شد، اما اسارت مرتبه بعدی سه سال و اندی طول کشیده بود تا بالاخره در 1374 آزاد شد. هم خودش و هم همسر و خانواده‌اش در طول دوران اسارت مشقات زیادی را متحمل شدند؛ اما با همه این‌ها، از مسیر خودش برنگشت و در برابر دشمن کوتاه نیامد. خودش روایت جالبی از آن دوران دارد: «اسیر شدم، ولی تسلیم نشدم.»

سعید در بمباران سال 1366، شیمیایی شد و بخش زیادی از سلامت ریه‌هایش را از دست داد. همین هم باعث شده بود که در سال‌های بازنشستگی و میان‌سالی، نقص ریوی آرام‌آرام تأثیرش خودش را نشان دهد و راه تنفس را برایش ببندد. حالا در کنار همسر صبورش که در تمام این سال‌‌ها پابه‌پایش آمده بود، کپسول اکسیژن هم همراهش بود. سعید، در عملیات مرصاد علیه منافقین هم حضور داشت و حتی اسیر هم شد. بعد از جنگ هم کارش تمام نشده بود. سال 1367 و مرداد و پذیرش قطعنامه نقطه پایان جنگ تحمیلی بود، اما برای سعید جنگ هنوز ادامه داشت. همین هم باعث شد که دوباره اسیر بغض و کینه تجزیه‌طلبان تروریست شود، این مرتبه چند سال بعد از جنگ: «بعد از جنگ و اسارتم، یک جنگ داخلی به جنگ ‌ما اضافه شد. نفوذی‌های داخل هم به دشمن خارجی اضافه شدند. بنابراین، من جنگ را تمام‌شده تلقی نکردم و ادامه دادم.»

مثل همه انسان‌های دیگر، دوران خدمت رسمی سعید هم تمام شد و روزهای بازنشستگی او از راه رسید؛ اما جنگ هنوز برای سعید تمام نشده بود و کتاب «عصرهای کریسکان» گواه روشن این مدعاست. واقعیت‌ها و خاطرات سعید فقط متعلق به خودش نبود که در سینه او بماند. باید آن‌ها را بازگو می‌کرد. خودش آرزو داشت که این کتاب معبری باشد برای دیگرانی که دوست دارند در مسیر او و دیگر رزمندگانی قدم بردارند که دشمن را از خانه بیرون رانده بودند: «این کتاب یکی از مستنداتی است که من از راهم و از آن مسیری که در پیش گرفتم، عدول نکردم. همان مسیری را که شهدا رفتند، من هم دارم طی می‌کنم... حرف‌هایی که من زدم همه‌‌اش واقعیت است و امیدوارم کتاب «عصرهای کریسکان»، معبری برای جوانان باشد که راه شهدا را بپیمایند، ان‌شاءالله.»

رزمنده اهل تسنن جبهه‌های نبرد که روحش صبح روز چهارشنبه 29 دی 1400 به دوستان شهیدش پیوست، کسی نبود که برایش تفاوت مذهب باعث ندیدن واقعیت شود و دشمن اصلی را نبیند. مسئله سعید سردشتی، شاگرد مکتب امام خمینی رحمةالله‌علیه، مثل همه رزمندگان و مسلمانان، مبارزه اسلام و کفر بود: «این عقیده‌ شخصی من است؛ حضرت ابراهیم علیه‌السلام کعبه را بنا کرد. حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله اسلام را علنی کرد. امام حسین علیه‌السلام آن را بیمه کرد و امام خمینی رحمةالله‌علیه جهانی‌اش کرد. این نظر من نسبت به امام خمینی رحمةالله‌علیه است؛ امّا حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سنگ‌تمام گذاشتند. آقا در طول سکان‌داری بعد از رحلت امام واقعاً توانستند آن‌طور که باید اسلام را به دنیا بشناساند و اقتدار نظام جمهوری اسلام را به رخ بکشند. واقعاً توانستند و دشمن را به خاک مالیدند.»

امیر سعیدزاده، به شهید سعید دیگر این سال‌ها هم ارادت زیادی داشت: «حاج‌قاسم سلیمانی ستاره ژنرال‌های دنیاست. من فکر نمی‌کنم در دنیا هیچ ژنرال نظامی بتواند بگوید که من مثل حاج‌قاسم سلیمانی‌ام و شبیه ایشان نخواهد بود.»

حالا که این سطور در حال نگارش است، روح سعید سردشتی و یا به‌عبارت بهتر امیر سعیدزاده در یک صبح سرد و پاک زمستانی در بیمارستان ساسان در حاشیه بلوار کشاورز تهران به دوستان شهیدش پیوسته است. حالا شاید بشود راز موضوعی را که در دیدار سال 1396 مطرح کرده بود، بهتر فهمید که گفته بود: «همه کسانی که در خدمتشان بوده‌ام -از شهید چمران و شهید بروجردی تا شهید صیاد- رفته‌‌اند و من مانده‌ام، حالا علتش چیست نمی‌دانم!» سعید تا وقتی زنده بود، جنگ و جهاد و مبارزه برایش تمام نشده بود. باید می‌ماند تا مبارزه‌اش تمام شود. اگر می‌رفت و بخشی از واقعیات و مظلومیت‌های رزمندگان و حتی همسر و خانواده‌های آن‌ها در سینه‌اش مانده بود، کارش ناقص می‌ماند.

سعید، باید می‌ماند. باید می‌گفت و باید حرف‌هایش نوشته و «عصرهای کریسکان» هم منتشر می‌شد و به گوش مخاطبان می‌رسید تا در عصر و دوران جنگ روایت‌ها، جای روایت جهاد و مبارزه امثال او خالی نماند. سعید مانده بود تا مأموریت جهادش را تمام کند. حالا هم که کارش تمام‌شده، با روحی آرام و قلبی مطمئن به دوستان شهیدش می‌پیوندد که در دیدار 1396 با رهبر انقلاب، حسرت جاماندن از آن‌ها را خورده بود.

شناسه خبر 51461