شناسه خبر:57368
1401/4/13 09:00:28
بانوان؛ رزمندگان گمنام دفاع مقدس؛

گره زدن هنرهای زنانه با رزمی مردانه

سپهرغرب، گروه ریحانه‌آفرینش - طاهره ترابی‌مهوش: منیژه مالمیر دختر 16 ساله در دفاع مقدس از فعالیت‌های تدارکاتی بانوان از پخت آش گرفته تا آموزش‌های نظامی در جنگ می‌گوید.

حضرت امام خمینی (ره): (اینجانب در طول این جنگ، صحنه‌هایی از مادران، خواهران و همسران عزیز از دست داده، دیده‌ام که گمان ندارم در غیر این انقلاب نظیری داشته باشد، این عظمت اسلام است که در چهره زنان انقلابی ما آشکار شده و امروز بحمدالله آشکار است)

حضور مردم ایران در مقابله با هجوم نظامی عراق از برگ‌های زرین انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی است که هیچ‌گاه از یادها فراموش نخواهد شد، در این میان حضور دلیرانه و خستگی‌ناپذیر زنان در صحنه دفاع مقدس به‌عنوان یکی از عناصر اجتماعی و بارز رقم خورد و اینان به‌حق در ادای دین خود نسبت به اسلام و به انقلاب از هیچ‌گونه یاری و مدد مادی و معنوی استنکاف نورزیدند.

آنچه مسلم است اینکه خطوط مقدم و رویارویی اصلی فیزیکی در میادین نبرد در قبضه دلیرمردان رزمنده بود، ولی پشتیبانی و حمایت همه‌جانبه زنان در خاک‌ریزهای عقبه نیروهای خودی و برطرف نمودن نیازهای آنان (اعم از لباس، غذا و غیره) برآوردگار ثبات قدم و استقامت رزمندگان بود.

داشتن روحیه و قوت قلب رزمندگان در گرو حمایت‌های معنوی زنان خداجویی بود که در پشت جبهه، مشغول خدمت بودند و امام خمینی (ع) که حضور نیروهای رزمنده در جبهه‌های حق علیه باطل مرهون نفس مسیحایی او بود، در توصیف ایثار جان و تجلی شهادت‌طلبی زنان در طول هشت سال دفاع مقدس می‌فرمود: «زن‌ها به من می‌گویند: شما دعا کنید که ما شهید بشویم، بعضی از زن‌ها می‌آمدند اینجا می‌گفتند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان در آنجا جنگ بکنیم و من گفتم: نه صلاح نیست، ملت و ارتش کار را انجام می‌دهند... این یک تحولی بود که در صدر اسلام بین مسلمین حاصل شده بود که شهادت را برای خودشان فوز می‌دانستند.»

بر این اساس با توجه به اهمیت موضوع برآن شدیم تا گفت‌وگویی را با منیژه مالمیر؛ به‌عنوان یکی از بانوان تأثیرگذار در عرصه ایثار و شهادت و دفاع مقدس در همدان ترتیب دهیم که به‌صورت روایتی از زبان این بانوی فرهیخته در ادامه می‌خوانید:

تقریباً چیزی حدود و یک سال نیم از انقلاب گذشته بود که جنگ شد و من آن موقع در مقطع دوم راهنمایی (مدرسه راهنمایی حوریه بازرگان در ابتدای خیایان شکریه فعلی) درس می‌خواندم که با مجموعه فعالیت‌های مرتبط با حوزه دفاع مقدس یعنی جبهه، جنگ و رزمندگان اسلام در مدرسه آشنا شدم.

در مدرسه چند انجمن دایر کرده و در آن فعالیت‌های فرهنگی انجام می‌دادیم و به‌نوعی این فضا بسیار معنوی و تأثیرگذار بود. دراین‌بین برخی از مدیران و دبیران نقش بسیار ارزشمندی در تعیین مسیر زندگی ما داشتند. یکی از آن‌ها شادروان خانم مساوات بود، وی با وجود اینکه معلم ورزش بود اما در جلب دانش‌آموزان به فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی و تبلیغی نقش بزرگی را در مدرسه ایفا می‌کرد.

  این بانوی بزرگوار نقش اساسی در آشنایی ما نوجوانان با فضاهای فرهنگی، دین، قرآن، جبهه و جنگ داشت

البته در مقطع راهنمایی شاید به دلیل شرایط سنی، شلوغکاری ‌و شیطنت‌های مختص این سن فعالیت‌هایمان محدود بود تا اینکه وارد دبیرستان (پروین اعتصامی) شدیم. در این دوره نیز یکی از دبیران (شهید حسن ترابی) نقش بسیار زیادی در شکل‌گیری رفتار و کردار ما داشت به‌طوری‌که شهادت این بزرگوار تفسیر واقعی جمله شهادت، تزریق خون تازه به پیکر جامعه بود چراکه منجر به هدایت ما در مسیر درست شد.

همزمان با ورودمان به دبیرستان این فضا به دلیل وجود دبیرانی همچون شهید ترابی و آقای حصاری (دبیر معارف) و درعین‌حال فضای متأثر از جنگ و شهادت، بسیار معنوی بود.

در آن دوران ما در دو نوبت صبح و عصر در مدرسه درس می‌خواندیم به‌طوری که هشت تا 12 صبح یک نوبت و دو تا چهار هم نوبت دیگر مدرسه بود. جالب‌تر اینکه بعضی از این روزها آقای حصاری بین ساعت 12 تا دو بعد از ظهر برایمان کلاس اعتقادی می‌گذاشت. ما در آن روزها ناهار را با خود به مدرسه می‌بریدم و یا اینکه چون اغلب مدارس به خانه‌هایمان نزدیک بود سریعاً ناهار خورده و با علاقه برای حضور در کلاس اعتقادی آقای حصاری بازمی‌گشتیم.

البته به‌جز این دبیر بزرگوار چند دبیر و مربی هم که از ناحیه بسیج در مدرسه حاضر می‌شدند برایمان کلاس‌های اعتقادی برگزار می‌کردند که این کلاس‌ها نقش بسیار مؤثری در ساختار شخصیتی و نیز آشنایی ما با ارزش‌های دینی و اعتقادی ما به‌عنوان یک نوجوان ایفا می‌کرد.

در این فاصله زمانی ما شاهد عملیات‌های جنگ بسیار و درعین‌حال تشییع شهدا بودیم به‌طوری‌که با بسیاری از دوستان هماهنگ می‌کردیم که بعد از تعطیل شدن مدرسه در مراسم‌های این‌چنینی شرکت کنیم. برخی مواقع نیز به سرکشی منازل خانواده‌هایی می‌رفتیم که از مناطق جنگ‌زده به همدان پناه آورده بودند.

البته روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه نوبت دوم مدرسه برگزار نمی‌شد و این ساعت‌ها فرصت مغتنمی برای رسیدگی و برگزاری بیشتر برنامه‌های فرهنگی بود. به‌عنوان مثال به منازل شهدا سر می‌زدیم و یا هر شهیدی که می‌آوردند از طریق مدرسه برایش مراسمی برگزار می‌کردیم و با هماهنگی با خانواده شهید به‌صورت جمع‌های 50 تا 60 نفره در منازل این عزیزان برای عرض تسلیت حاضر می‌شدیم.

در این مراسم‌ها مشتمل بر تلاوت قرآن، خواندن سرود و ارائه توضیحاتی بر مبنای قدرانی از جان‌فشانی شهدا و خانواده‌هایشان بود پس‌ازآن مادر و یا و همسر شهید برایمان صحبت می‌کردند.

شاید در حال حاضر آنچه می‌گویم در قالب کلمات بیان و درک آن برای برخی‌ها دشوار باشد اما در آن برهه زمانی تأثیرگذاری شگرفی بر ما داشت در این باره همین بس که به هنگام شهادت شهید ترابی این بزرگوار جوان بود و دو فرزند خردسال داشت اما همسر ایشان به‌گونه‌ای برای ما صحبت کرد که انگار وی یک عالم فاضل است و ماه‌ها برای این سخنرانی برنامه‌ریزی کرده بود.

علاوه بر این برنامه‌ها، گرچه دائم در فضای جنگ شاهد عملیات بودیم و در پی آن هر روز تعدادی از عزیزان به شهادت می‌رسید اما مراسم تشیع پیکر این عزیزان نه‌تنها در همدان بلکه در سراسر کشور به‌صورت هفتگی دو بار در هفته انجام می‌شد پس ازآنجاکه هر دوشنبه و پنج‌شنبه بدون استثنا در شهر همدان شاهد مراسم تشیع شهدا بودیم حضور در این مراسم نیز یکی از مهم‌ترین فعالیت‌هایی بود که به‌صورت هفتگی دنبال می‌کردیم به‌نحوی‌که در خبر‌ها اسامی این عزیزان اعلام می‌شد و ما به همراه خانواده‌هایمان، همکلاسی‌ها و دوستان در این مراسم شرکت می‌کردیم. همه مراسم‌های تشییع شهدا از مسجد جامع در خیابان اکباتان شروع و به باغ بهشت ختم می‌شد. جالب‌تر اینکه بسیاری از مردم از میدان امام تا باغ بهشت را پشت سر پیکر شهدا پای پیاده طی می‌کردند.

تأمل‌برانگیزتر اینکه این مسئله (طی کردن مسیر به‌صورت پیاده) تابستان و زمستان نمی‌شناخت به‌طوری‌که بارش برف و یا شدت گرما نمی‌توانست مانع مردم شود البته در مواقعی برای افرادی که توان طی مسیر به‌صورت کامل را نداشتند در انتهای خیابان شهدا چند دستگاه مینی‌بوس مستقر کرده بودند که البته به دلیل شلوغ شدن مراسم‌های این‌چنینی و استقبال مردم برای حضور در مراسم، نحوه سوار شدن به این ماشین‌ها هم خود داستان دیگری است به‌طوری‌که در هر صندلی دو نفره حداقل سه تا چهار نفر می‌نشست و فضای داخلی مینی‌بوس‌ها نیز سر تا سر پر می‌شد. بنده خود شاهد بودم که به دلیل ازدحام درِ ماشین بسته نمی‌شد و کل مسیر را با در باز طی مسیر می‌کردیم اما ازآنجاکه لطف خداوند شامل حال مردم و درعین‌حال نیت‌ها خیلی پاک بود شاهد هیچ اتفاق ناگواری نبودیم.

جالب‌تر اینکه در باغ بهشت نیز پس از خاک‌سپاری در ساختمان که پیشتر برای مراسم در کنار غسال‌خانه استفاده می‌شد، خانواده شهدا همچون کوه استوار بدون اینکه ذره‌ای از قبل فن سخنرانی را آموخته باشند با در نظر گرفتن محدود بودن منابع اطلاعاتی و ازآنجایی‌که ایمان‌ها در آن دوره قوی بود به سخنرانی می‌پرداختند و از ادامه‌دار بودن راه شهدا و پای کار بودنشان می‌گفتند.

این سخنرانی‌ها آن‌قدر قوی و تأثیرگذار بود که در ذهن این سؤال را پیش می‌آورد این عزیزان در کدام مکتب آموزش‌دیده‌اند؟ انسان چقدر باید صبور باشد که با وجود از دست دادن تنها نان‌آور خانواده و شرایط اقتصادی دشوار در آن مقطع زمانی به دلیل تحریم شدید کشور و محدود بودن امکانات و کمبودها به این درجه از ایمان نائل آید؟

هر آنچه من عنوان می‌کنم هر لحظه‌اش نیازمند ساعت‌ها توضیح و تفسیر است؛ به جرأت می‌توان گفت که تنها تشییع، مراسم باغ بهشت، سخنرانی خانواده شهدا و بیان جزئیات آن ساعت‌ها زمان می‌برد. برای نمونه می‌توانم به یکی از این مراسم‌ها اشاره کنم که در آن همزمان با تشییع پیکر شهید در خیابان شهدا، اعلام وضعیت قرمز شد؛ این هشدار در مواقعی به کار می‌رفت که 100 درصد بمباران هوایی رخ می‌داد اما با این وجود، یک نفر هم از مراسم خارج نشد و حتی ما نوجوانان که در آن سن باید می‌ترسیدیم و فرار می‌کردیم اما چون مادران، خواهران و برادران ما همچون کوه استوار می‌دیدیم مراسم را با قوت ادامه دادیم این در حالی بود که ضد هوایی‌ها با قوت به‌دنبال زدن هواپیماهای دشمن بودند و صدای رعب‌آوری در فضا طنین‌انداز بود.

علاوه بر این در مدارس علاوه بر فعالیت‌های فرهنگی به‌طور معمول فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه هم به قوت دنبال می‌شد. پخت مربا برای جبهه با هویج‌هایی که توسط ستاد پشتیبانی در حیاط مدرسه خالی می‌شد و توسط مادران و دانش‌آموزان و شکرهای اهدایی و شیشه‌هایی که آن زمان در منازل به‌صورت محدود وجود داشت به‌صورت هفتگی و گاهی روزانه انجام می‌شد.

البته پخت آش از طریق حبوباتی که دانش‌آموزان اهدا می‌کردند و سپس فروش آن به همان دانش‌آموزان، جمع‌آوری پول برای جبهه و نیز شستن پتوهای خون‌آلود و گِلی رزمندگان بخشی از فعالیت‌های پشتیبانی بود؛ گفتنی است که حتی بر سر اینکه چه کسی بیشتر پتو ببرد و در منزل بشورد دعوایمان می‌شد این در حالی بود که در آن زمان نه آب گرم و نه حمامی بود که بخواهند از آن استفاده کنند.

البته علاوه بر مدرسه این فعالیت در برخی از منازل نیز همچون منزل خانم جعفری که هشت سال به ستاد تبدیل شده بود ادامه داشت به طوری که مادران و دختران خانواده هر روز صبح پس از انجام کارهای خانه‌شان، در منزل این بانوی بزرگوار حاضر شده و به ملزوماتی که ستاد پشتیبانی می‌خواست، نسبت به تهیه آن‌ها اقدام می‌کردیم از بافت شال و کلاه یک شب گرفته تا بسته‌بندی نخودچی کشمش.

البته این فعالیت‌های جمعی علاوه بر پشتیبانی از رزمندگان آموزه‌های بسیاری برای ما داشت به‌عنوان مثال همین صبوری و ایمان خانم‌هایی همچون جعفری و پوینده که متأسفانه دیگر در قید حیات نیستند، این عزیزان هشت سال تمام درب خانه‌هایشان به‌صورت 24 ساعته روی خلق‌الله باز می‌گذاشتند و لحظه‌ای اخم به صورت نیاوردند در حالی که اگر برای هرکدام از ما یک مهمان چندروزه بیاید کلافه می‌شویم چه برسد به هشت سال که این مهم همه بیانگر ایمان و اعتقاد و اراده قوی بود.

یکی دیگر از بحث‌هایی که در آن دوره و طی کردن دوره دبیرستان دنبال می‌کردیم فراگرفتن فنون نظامی بود که در پی تعرض بعثی‌ها به زنان در مناطق جنگی از سوی امام خمینی ضرورت آن مطرح شد به‌گونه‌ای که این فنون با حضور مربیان نظامی در دبیرستان و پایگاه‌های بسیج و ستادها پشتیبانی انجام می‌شود.

البته بنده خود پس از فرا گرفتن این فنون نسبت به آموزش این مباحث تا پایان جنگ اقدام کرده و پس از جنگ نیز جذب نیروی بسیج به‌صورت سازمان‌یافته شدم به طوری که پس‌ازاین دوران نیز در بخش‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی با وجود داشتن دو فرزند و همسر فعالیت داشتم، به نظر من بنیان فعالیت اجتماعی زنان بر دو پایه اراده و ایمان استوار است چراکه خداوند انسان را آنقدر بزرگ آفریده که در صورت اراده قادر به هر کاری است که می‌خواهد و می‌تواند با نیت خالص برای انجام کار دیگران از همسر گرفته تا دوستان و فرزندان را با خود همراه کند.

مع‌الوصف همان‌طور که عنوان شد یکی از عرصه‌هایی که زنان به‌خوبی در آن نقش خود را ایفا کردند، حضور در دوران دفاع مقدس است یعنی با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور 1359 زنان به‌عنوان بخش قابل توجهی از جمعیت کشور، وظیفه خود را برای حفظ میهن از تجاوز دشمن به نحو مطلوب انجام دادند و با توجه به شرایط موجود به ایفای نقش خود پرداختند درواقع اینان سربازان گمنامی بودند که بار سنگین تدارکات جبهه جنگ و برخی وظایف دیگر را بردوش می‌کشیدند.

شناسه خبر 57368